دکتر خالقی در شرح بیت های این قسمت نوشته اند:
" البته من شک دارم که امیر نصر یا سلطان محمود هرگز شاهنامۀ فردوسی را دیده بوده باشند، زیرا چنین ممکن نیست چنین امرای فاضل و هنردوست و تیزهوشی شعر فردوسی را ببیتد و تحت تاثیر آن واقع نگردند.
بنا بر این من رای خود فردوسی که علت غائی نا امیدی خودش را از محمود دخالت حسودان و بدطینتان می داند ، تا خلاف آن ثابت نشود، قبول میکنم. و این دخالت هم به نظر من بدین صورت بوده که اصلا جلوی اینکه شاهنامه به نظر محمود برسد به طریقی گرفته شده بود."
.
.
خ- 23: اکنون پادشاه را در رزم و بزم و دانش مدح کن
خ- 25: که رای او از خرد تغذیه می کند
خ- 29: میر نصر در این بیت برادر کوچکتر سلطان محمود است که هنردوست و ادب پرور بود
خ- 30: به معنی نی تیر و نیزه باز هم در شاهنامه آمده است
خ- 36 تا 39:سلطان محمود از قحطی نیشابور خبردارشده بود ، فرمان باز کردن درهای انبار غله، و و بخشیدن نیمی از خراج آن سال را صادر کرده بود و همین است که خبر آن به فردوسی هم رسیده بود و فردوسی دهقان هم از این بخشش شاهانه خرسند شده ، محمود را به بیتی که تفسیر کردیم مدح فرموده است.
خ- 40: بر آن اشاره به عهد انوشیروان است
خ - 45: نامه در این بیت اشاره به فرمان سلطان در مورد بخشیدن نیمِ خراج است.
.
«گله فردوسی از پیری و روزگار»
بیت آغازین شکایت فردوسی از چرخ بلند:
الا ای برآورده چرخ بلند! / چه داری به پیری مرا مستمند
فردوسی از فقر و نداری و پیری شاکی است . این احساس پیری و نزدیکی به مرگ با بالا رفتن سن گریبان همه را را می گیرد و هم فردوسی هم از چیزهای از دست رفتۀ جوانی خود می گوید.
رنگ ار رخش پریده و پشتش خمیده و موهایش سفید شده است .
این نوع بیت ها را بارها فردوسی در باره شاهان و پهلوانان نیک، گفته است و اینجا در باره خود می سراید و از روزگار نزد یزدان شکایت می برد.
به روزگار می گوید :،
وفا و خرد نیست نزدیک تو / پر از رنجم از رای تاریک تو
مرا کاج(کاش) هرگز نپروردیی / چو پرورده بودی ، نیازردیی!
پاسخ خواندنی سپهر بلند به فردوسی:
"چرا همه خوب و بد را از من می بینی؟!این ناله ها از مرد آگاهی چون تو بعید است! در ضمن تو از من خیلی برتری چون به هر کار توانایی و دارای خرد هستی و خورد و خواب و خوراکت در کنترل خودت است! چرا آنچه به خودت می گذرانی به من نسبت می دهی؟! نه من نه خورشید و ماه هیچکدام نقشی در آن نداریم.اگر به دنبال راه چاره هستی آن را از پروردگار بجوی."
گفته های درخت سخنگو به اسکندر:
قسمت نر درخت هنگام روز به سخن می آید:
که چندین سکندر چه پوید به دَهر؟ که برداشت از نیکوی هاش بهر
ز شاهیش چون سال شد بر دو هفت ز تخت بزرگی ببایدش رفت
اسکندر از این همه چیزهایی که طی سالها به چنگ آورده ، به دنبال چیست؟ عمر پادشاهیش بیشتر از چهارده سال نخواهد بود.
قسمت ماده هنگام شب می گوید:
چنین داد پاسخ که این مایه شاخ همی گوید: اندر جهان فراخ
از آز فراوان نگنجی همی روان را چرا بر شکنجی همی؟
تر آز گرد جهان گشتن است کس آزردن و پادشا کشتن است
نماندت ایدر فراوان درنگ مکن کار بر خویشتن تار و تنگ
در این جهان به این بزرگی از حرص و آز تو جا نمی شوی! چرا حرف بیخود میزنی ؟ تو حرص دور جهان گشتن و کارت آزار دادن دیگران و کشتن پادشاهان است ! تو هم عمر زیادی نخواهی داشت این چه کارهایی است می کنی؟
"آرمان شهر زنان "مریم حسینی استادیار گروه زبان و ادب فارسی دانشگاه الزهراء از سایت دانشگاه تهران
زنان شهر هروم وحماسه ملی ایران نویسنده: امامی،نصرالله؛ مالگرد،نوشین؛
مجله: مطالعات ایرانی » پاییز 1391 - شماره 22 (علمی-ترویجی/ISC)
(20 صفحه - از 83 تا 102)
"شهر هروم در شاهنامه فردوسی و اسکندرنامه نظامی "از وبلاگ "وبلاگ دکتر محمد رضا بیگدلی ضیغمی"
مسئله شهر هروم در شاهنامه فردوسی و اسکندرنامه نظامی
نظامی نام سابق شهر بردع[1] پایتخت نوشابه را هروم می خواند:
هرومش لقب بود آغاز کار کنون بردعش خواند آموزگار
او محل این شهر را در وسط قفقاز و در جنوب شرقی سلسله جبال قفقاز تعیین می کندو این نام را نام یکی از شهرهای باستانی آذربایجان می خواند. در صورتیکه فردوسی جای شهر هروم را در شمال شرقی آفریقا در حوالی زنگبار و کشور حبشه «اتیوپی» ذکر می نماید و اسکندرنامه را در حوالی این شهر بازنگیان روبرو می سازد . به نظر فردوسی در شهر هروم فقط زنها می زیسته اند. اداره شهر و کشور نیز به عهده زنان بوده و هیچ مردی را به این شهر راه نمی دادند گویا زنان برای باردار شدن و تولید مثل به نقاط دور دست سفر می کردند و فرزندان اثاث خود را به شهر هروم می فرستادند:
همی رفت با نامداران روم بدان شارسان شد که خوانی هروم
که آن شهر یکسر زنان داشتند کسی را در آن شهر نگذاشتند
فردوسی همچنین اشاره به رشادت و جنگاوری زنان هروم دارد . گویا برای تیراندازی بهتر، پستان های چپشان را از کودکی می بریدند تا مانع کمان کشی و تیراندازی نگردد.
سوی راست پستان چو آن زنان بسان یکـی نار بر پـرنـیان
سوی چپ بکردار جوینده مرد که جوشن بپوشد بروز نبرد
فردوسی خود اسکندر را به شهر مردم نمی فرستد، بلکه فیلسوفی را با نامهای به نزد پادشاه گسیل می دارد و خواهان باج و خراج می شود . شیر زنان بیداردل و جنگاور محروم جوابی بس دلیرانه و مردانه و منطقی به اسکندر می دهند و او را از درگیر شدن و جنگ کردن با زنان منع می کنند و در پاسخ سردار مقدونی می گویند:
تو مردی بزرگی و نامت بلند در نام بر خویشتن در مبند
که گویند با زن در آمیختی ز آویخـتن نیز نگـریخـتی
کی ننگ باشد ترا زین سخن که تا هست گیتی نگردد کهن
لیکن نظامی اسکندر خود را در لباس یک فرستاده به نزد نوشابه به شاه بردع «هروم» روانه می کند گفتگوی اسکندر با پادشاه بردع «اسکندرنامه»ی نظامی و «شاهنامه»ی فردوسی بسیار نزدیک است، منتها کاری را که فردوسی در فرستادن اسکندر به اندلس «اسپانیا» و گفتگوی وی با پادشاه آنجا کرد. نظامی با تغییراتی که در ماجرای بردع مطرح می کند . جا دارد که گفته های نوشابه نظامی را با گفته های پادشاه هروم در «شاهنامه» مقایسه کنیم:
تو آنگه که بر من شدو دستیاب زنـی بیـوه را داده باشـی جواب
من ار بر تو چربم به هنگام کین بـوم قــایم انـداز روی زمــین
درین هم نبردی چو روباه و گرگ توسر کوچک آیی و من سر بزرگ
اما نتیجه کار یکی است و خصومت و پیکار به آشتی و دوستی می کشد.
۱- نام سابق شهر بردع، بردعه، پرتو بوده است: فرهنگ فارسی محمد معین، اما در فرهنگ نوشته شده که شهر بردع امروز ویران شده است ، در صورتی که شهر آباد است خود و افراد مطلعی را می شناسم که بارها به بردع (بردعه) رفته و چند روزی در آنجا اقامت داشته اند.