صور نوعی عبارتند از همه ی مظاهر و تجلّیات نمونه وار و عام روان آدمی. ناخودآگاهی جمعی که از مجموع صور نوعی فراهم آمده، ته نشین همه ی تجارب زندگانی بشر از آغاز تا کنون است. صورت نوعی فی نفسه عنصر روانی است که در بخش تاریک ضمیر نهفته است. بدین سبب خود صورت نوعی ناپیدا و دست نیافتنی است. اما نمادهای معروف صورت نوعی آن را به ما می شناسانند.»(ستاری، 1366، صص 442-4
پیام های داستان همای:
پروانه:
فرانک دوانلو:
همانگونه که دوستان نیز اشاره فرمودند داستان همای جای پرسش بسیار دارد
اما من باور دارم که همتای تنها به سبب پادشاه ماندن چنین رفتاری نکرده
اگر میخواست چرا ۸ ماه کودک را نگاه داشت
چرا فرمان داد تا صندوقی چون کشتی برای او بسازند
اگر گوهر شاهانه با فرزند همراه میکند برای دستمزد نمی تواند باشد که اگر چنین بود سکه های بیشمار با کودک میفرستاد
چرا گزار و همسرش همه گوهرها را میفروشند اما گوهر شاهانه را نگاه میدارند
تو دارا را پاک و نیکو بدار
بدان تا چه بار آورد روزگار
همی داشتندش چنان ارجمند
که از تند بادی ندیدی گزند
بر پایه این چکامه گازر و همسرش با ارج و نیکو، داراب را پرورش میدهند
و هر چه میخواسته را برایش فراهم نمودند سپردن به فرهنگیان و آموزش رزم دران دوره کار ساده ای نبوده
اما آنچه از داستان دریافت میشود
داراب از بی مهری پدر و مادر ناتنی خود شکوه نمی کند او در برنایی از تفاوت خواسته هایش می گوید
آنچه می اندیشد توانایی و آرزوهایش است در برابر آرزوی گازر
او مهری به آرزوهای گازر ندارد
کارهای آنان خوشایندش نیست
او با تندی از گازر و خشم از مادر جویای نژاد میشود
او باور دارد که از این خانواده نمی تواند باشد
آیا دزدیده شده؟ آیا فراموش شده؟ آیا فرزند مشروع نبوده؟
فریدون و سهراب هر دو مادر را در کنار داشتند
و آموخته های بسیار داشتند از پدر خود آگاه نبودند
اما داراب هیچ نداشت جز مرد و زنی که تنها جسم او را خوب پرورش داده بودند تا خودش خواهان آموزش شد
او چون دانست فرزندی از بزرگان است و رانده شده
سرخورده و افسرده میشود
در میان سپاهیان نیز دوستی ندارد
با آن که جوان جذاب و دلیری بود
تنها به خرابه ای پناه می برد
غمی بود زان کار داراب نیز
ز باران همی جست راه گریز
نگه کرد ویران یکی جای دید
میانش یکی طاق بر پای دید
اما زمانی که دارا به تخت می نشیند
گازر و بانویش به پیشگاه شاه نو می آیند اگر داراب آنان را بخشایش می نماید و امید میدهد که کار گازری رها نکند شاید باز هم کودکی بیابد و چون داراب بپرورد
پس داراب خود را وامدار آنان میداند
بدو گفت: رو گازری پیشه دار
همیشه روان را بر اندیشه دار
مگر ز آب صندوق یابی یکی
چو دارا بدو اندرون کودکی
برفتند یک لب پر از آفرین
ز دادار بر شهریار زمین
[
[چهارشنبه ۱۰ دسامبر ۲۰۱۴ ۲۱:۵۸] پروانه :در پاسخ به پرسش بانو میترا در خصوص معنی و چرایی نام چهرآزاد به دنبال نام همای به منبعی دست نیافتم . ولی در یکی از مقالات سایت نور نوشته شده است:
همای را به هشت نام گوناگون خوانده اند مانند سمیراندخت، همای دختر حارث ملم مصر،خمانی دختر بهمن ملقب به شهرزاد، چهرزاد،چیهراچات، همایه یا حمای، همای چهرآزاد، شمیران دختر بهمن
منبع: مقاله ای با عنوان : بربرسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در باره باره پادشاهی همای چهرزاد از دکتر روح انگیز کراچی
ضمن سپاس از بانو فرانک دوانلو که توضیحات بسیار روشنی را در این باره نوشتند به بررسی دیدگاه اسطوره ای به این داستان می پردازیم:
همای را می توان با فرانک و فرنگیس مقایسه کرد. هر سه پیش از به دنیا آمدن فرزندشان، همسرشان را از دست می دهند. هر سه فرزند را از خود دور می کنند فرانک و فرنگیس برای در امان ماندن فرزندشان. والبته در برخی روایت ها به جز شاهنامه آمده است که همای هم برای در امان نگاه داشتن فرزندش به دلیل شرایط بد اجتماعی آن موقع از خود دور می کند. و هرسه فرزندشان را به سفر می فرستند و هر سه فرزند از آب می گذرند و آب به آنها آسیبی نمی رساند.
فریما: در مقاله ای با نام نقش نمادین اسطوره آب و نمودهای آن در شاهنامه فردوسی در مجله جستارهای ادبی به قلم محمد جعفر یاحقی و فرزاد قائمی خواندم که نقشهای نمادین اسطوره آب را در اساطیر می توان در سه بخش اصلی تقسیم بندی کرد: 1- اسطوره آب در فرهنگهای متفاوت بشری، نمادی از آغاز مرحله آفرینش مادی و حرکت چرخه زندگی در ساختار کیهانی بوده است. این نقش در خلق اولیه جهان از آب و پایان نمادین حیات در آن، جلوه گر شده است. 2- اسطوره آب مظهر جاودانگی و تداوم حیات مادی است. این نقش در اسطوره آب حیات و آب درمان بخش، نمادینه شده است. 3- سومین نقش آب در اساطیر، در اسطوره گذر از آب (آزمون آب) و شستشوی نمادین توسط آن (اسطوره تعمید) جلوه گر شده است که به عنوان آزمونی از ماده برای پالایش روح، عبور از مرحله کهن و ورود به مرحله متعالی جدید را در قالب کهن الگوی مرگ و تولد دوباره، نمادینه می کند.که شاید گذشتن هر سه فرزند از آب به گونه ای گویای همین پالایش روح و گذر به مرحله تازه تعالی بوده باشد.
آب در اینگونه داستانها،همچون زهدان مادر است همچنانکه کودک به هنگام زاده شدن ،از دنیای تاریک و تنگ درون زهدان به دنیای روشن بیرون گام می نهد،قهرمان نیز به واسطه آب زاده شدنی نو را پشت سر می گذارد و از تقدیر و سرنوشتی شوم و ناپسند به زندگی تازه و خجسته ای می رسد.
(کهن نمونه آب و کارکرد آن در اسطوره و حماسه-دکتر مهدی شریفیان)
به رای من فردوسی به زیبایی کارکرد آب را در بیان سرگذشت این سه فرزند و اسطوره ای که در دل این داستانها به ظرافت پنهان شده اشاره می کند.
پروانه: نمونه دیگری از بند سوم "شستشوی نمادین توسط آب" که تا امروز هم در ادیان و آیین ها به شکل غسل ادامه دارد و البته امروزه به شکل کاری برای نظافت به شکل شستشو با آب امری روزمره است.
در داستان ضحاک وقتی فریدون، کاخ ضحاک را تسخیر می کند و بر تخت نشسته و تاج شاهی بر سر می گذارد ، شهرناز و ارنواز ، دختران جمشید که به دست ضحاک اسیر شده بودند را از شبستان بیرون می آورد:
بفرمود شستن سرانشان نخست
روانشان پس از تیرگیها بشست
ره داور پاک بنمودشان
از آلودگی سر بپالودشان
در اینجا نیز اشاره به شستن برای پالودن از جادوی ضحاک است
فریما:
بله و در داستانهای دیگر هم این پالوده شدن را به گونه های متفاوت می توان یافت .فریدون از اروند و کیخسرو از جیحون و اردشیر از دریا گذشتند و نیز رستم و اسنفدیار در هفت خان این ازمون سخت را پشت سر گذاشتند . ظهور و ناپدید شدن کیخسرو در آب است . بارزترین شکل اسطوره ای آب درداستان اسکندر و آب حیات ظهور یافته است که اسکندر به علت ناپاکی ناکام گشت . درمانگری با آب در داستان یزدگرد رخ می نماید . پهلوانان پس از جنگ های سخت که زخم های کاری برمی داشتند التیام و شفای آن را در آب جستجوی می کردند
پیوند خرد و اسطوره نزد کیانیان
داراب
یاد داشت هایی بر داستان
همای چهرزاد مقتدرترین و مظلوم ترین زن شاهنامه
چکیده
شاهنامه فردوسی از شاهکارهای حماسی ایران و جهان است. این اثر ارزشمند آفریده ی قوم و ملتی است که در هزاره های گمشده ی تاریخ زیسته اند و اندیشه ها، آمال و احساسات و آگاهی های خود را درناخودآگاه جمعی و قومی نسل های بعد بایگانی کرده اند. پنهانی های ناخودآگاه خود را در داستان های اساطیری و حماسی، با بیانی نمادین و رمزی متجلی می سازند. لایه های بیرونی و درونی این داستان ها اغلب فاصله ی زیادی با هم دارد. پژوهشگران مختلف همواره کوشیده اند از طریق کشف، شناخت و تأویل نمادها و رمزها ی موجود در داستان ها به ژرف ساخت آنها پی ببرند و آن ها را رمزشناسی کنند. داستان های بخش تاریخی شاهنامه در این تحقیقات چندان مورد بررسی قرار نگرفته اند و این در حالی است که مطالعه و تحقیق در داستان ها ی این بخش نیز نتایج مفید و سودمندی به دست می دهد. یکی از داستان هایی که از این نظر اهمیت دارد و لایه های بیرونی آن با لایه های زیرین و ژرف آن متفاوت و حتی متضاد است، داستان همای چهرزاد و ماجرای او با فرزندش داراب است. در روساخت این داستان همای به دلیل جاه طلبی و سلطنت خواهی فرزند را به آب می افکند و شهریاری را بر مادری ترجیح می دهد و در این مقاله این داستان و این انگیزه و صحت و سقم آن مورد بررسی قرار می گیرد.مقدمه
شاهنامه ی فردوسی یکی از شاهکارهای ادبی جهان است که از سه بخش اساطیری، حماسی یا پهلوانی و تاریخی تشکیل شده است و از جنبه های مختلف قابل نقد و بررسی است. پژوهشگران مختلف از دیدگاه های اسطوره شناسی، حماسه سرایی، جامه شناختی، خرد سیاسی، داستان پردازی، روانکاوی و مانند آن این اثر ادبی ماندگار را بررسی کرده اند. شاهنامه یک حماسه ی ملّی است و داستان های آن آفریده ی شخص شاعر و احساسات، عواطف و اندیشه های فردی خاص او نیستد بلکه حماسه ای ملی است که ریشه د رناخودآگاه جمعی یک قوم و ملت در طول قرون متمادی دارد. معمولاً آثاری که ریشه در ناخودآگاه دارند، رمزگونه و نمادین اند و هنگام مطالعه در آن ها نباید به لایه ی ظاهری و بیرونی داستان اکتفا نمود. این آثار دارای لایه های درونی و ژرف ساخت های پنهانی هستند که دریافت و درک آنها نیاز به شناخت و درک نمادها یا رمزهای موجود در داستان است. نماد «گونه ای از بیان است که معانی و مفاهیم غیرمحسوس، ناشناخته، رازناک و غیرقابل بیان، به شکلی مبهم و غیرقطعی با ویژگی بسیار معنایی در آن متجلّی می شود و معمولاً معنی روساختی خود را نیز حفظ می کند.»(آقاحسینی و خسروی، 1389؛ ص:...)نمادشناسی داستان نتیجه ای به دست می دهد که با روساخت داستان بسیار متفاوت است. ویژگی بسیار معنایی و ابهام و عدم قطعیت، نماد را از سایر صورت های بیان مانند بیان استعاری و تمثیلی جدا می کند. این ویژگی ها لزوم رعایت احتیاط در صدور حکم و نتیجه را به پژوهشگر هشدار می دهد و او را وادار به قبول امکان وجود نتایج دیگر، حتی اگر متضاد به نظر برسند، می نماید.همای چهرزاد مقتدرترین و ستمدیده ترین زن شاهنامه
اگرچه شاهنامه یک اثر حماسی است و انتظار می رود نقش زنان در آن حایز اهمیت نباشد ولی در شاهنامه «زن شبحی گذرا نیست، بلکه چرخ داستان را به گردش درمی آورد و گاه نیز خود زمینه ساز حماسه است و عامل اصلی رویدادها ... در بیشتر داستان های پهلوانی سزاوارترین سخنان را از دهان مادران و همسران و دختران پهلوانان می شنویم. زنان شاهنامه سخن بسزا می گویند زیرا خردمندند و چون خرد دارند در همه حال و هر جا که باشند آزاد اندیشند»(کیا، 1371: 3-2). در کنار این خردمندی بسیاری از زنان شاهنامه ویژگی های اسطوره ای نیز دارند.دگردختری داشت نامش همای
هنرمند و با دانش و نیک رای
(6، 351)
همای چهرزاد در طول پادشاهی سی و دو ساله ی خود دادگری می کند؛ گنج می گشاید؛ نیک کرداری می ورزد و به راستی جهانداری می کند؛ این همه نشانه ی خردمندی این شاه بانو است.
به گیتی بجز داد و نیکی نخواست
جهان را سراسر همی داشت راست
(6، 355)
در شاهنامه به جاه طلبی او نیز اشاره شده و این جاه طلبی به حدی است که موجب می شود فرزندش را از خود دور کند.
چو هنگام زادنش آمد فراز
ز شهر و ز لشکر همی داشت راز
همی تخت شاهی پسند آمدش
جهان داشتن سودمند آمدش
نهانی پسر زاد و با کس نگفت
همی داشت آن نیکویی در نهفت
(6، 356-355)
پس از هشت ماه، همای از درودگری پاک مغز می خواهد که صندوقی از چوب بسازد و پس از اندودن آن به قیر و موم و مشک و ریختن زر سرخ و عقیق و ربزجد در آن، فرزند خود را در حالیکه گوهری شاهوار بر بازویش بسته و او را به پرند چینی گرم پوشیده است در آن نهاده و به آب می اندازد. او دو مرد همراه او می فرستد تا بداند آب با شیرخوار چه می کند.
روساخت داستان بیانگر این است که پسند تخت شاهی و سودمندی جهان داری او را به این کار واداشت. این برداشت بیرونی موجب گردیده همای چهرزاد به عنوان زنی شیفته قدرت و جاه طلب و دژ خرد شناخته شود و از این نظر با گشتاسپ مقایسه کردد اما دلایل و نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد می توان ژرف شناختی درست برعکس، از این داستان ارائه داد و او را نه چهره ای جاه طلب و پلید و خودخواه بلکه زنی رازدار، امانتدار، دانا و زیرک دانست که به نوعی با اسطوره نیز پیوند دارد. این دلایل به شرح زیر است:
- همای در شاهنامه زنی است دانشور، دادگر، بخشنده، نیک رأی و نیک کردار.
در وصف پادشاهی او آمده:
برای و بداد از پدر برگذشت
همی گیتی از دادش آباد گشت
نخستین که دیهیم بر سر نهاد
جهان را بداد و دهش مژده داد...
همه نیکویی باد کردار ما
مبیناد کس رنج و تیمار ما
(6، 354)
طرد کردن فرزند به دلیل جاه طلبی و سلطنت دوستی با ویژگی های شخصیتی این زن سازگار نیست زیرا:
- او هشت ماه کودک را نهانی نگه می دارد تا کمی بزرگ شود و آسیب پذیری کم تری داشته باشد و بعد او را به آب می افکند. اگر شرایط مناسب بود پس از هشت ماه هم این کار را نمی کرد و اگر نیتی شوم در سر داشت، هشت ماه او را نگه نمی داشت. همچنان که مادر موسی(ع) سه ماه فرزند را در کنار خود پرورد.
بدین سان همی بود تا هشت ماه
پسر گشت ماننده رفته شاه
(6، 355)
- دستیاران و یاری گران او آزادگان، پاک مغزان، پرشرمان و خردمندان می باشند و نه بی خردان و بی شرمان و جاه طلبان، این خود نشانه ای است بر خرد پسندی عملکرد همای در این ماجرا و موافقت خردمندان با این کار.
بیاورد آزاده تن دایه را
یکی پاک پر شرم و با مایه را...
بفرمود تا درگری پاک مغز
یکی تخته جست از درکار نغز
(6، 355)
- این تدبیر زمانی اندیشیده می شود که ایران در شرایط دشوار و بحرانی بسر می برد و خطرنابودی داراب را تهدید می کند. در بندهش آمده «چون شاهی به بهمن اسفندیاران رسید (ایرانشهر) ویران شد. ایرانیان به دست خود نابود شدند و از تخمه شاهی کس نماند که شاهی کند، ایشان همای، دخت بهمن، را به شاهی نشاندند»(فرنبغ دادگی، 1380: 140). ویرانی و نابودی، آن هم به دست خود ایرانیان، بر ایرانشهر غلبه کرده وتولد داراب نیز در آغاز سلطنت همای چهرزاد است یعنی زمانی که اوضاع سر و سامان نگرفته و بسیار بحرانی است چنین شرایطی اقتضا می کندکه همای فرزند را از خود دور کند تا او را از مرگ و نابودی برهاند.
- مرکب داراب در این سفر مانند حضرت موسی (ع) صندوقی است از جنس چوب که همای نهایت دقت و ظرافت و احتیاط را در ساختن و تعبیه کردن آن به کار می برد تا آسیی به کودک نرسد. آن را به قیر و موم مشک می انداید و بستری از دیبای روم در آن می سازد و جواهر و عقیق و زبرجد در آن می ریزد و کودک را به پرند چینی می پوشاند تا آسیبی نبیند و همه اینها نشان مهر او به فرزند است. این صندوق را نه تنگ تابوت بلکه کشتی نجات یک قهرمان در سفر اسطوره ای باید دانست.
- یکی از مهم ترین نشانه ها این است که گوهری شاهوار بر بازوی کودک می بنند تا روزی نشانه ی نام و هویت او باشد و بتواند از طریق آن به خانواده خود بازگردد. از سوی دیگر نمادی است که یابنده را به درک هویت کلی و شاهانه او رهنمون کرده و از آسیب و آزار وی باز می دارد. این نشانه آرزوی بازگشت فرزند در دل همای نشان می دهد.
ببستند پس گوهر شاهوار
ببازوی آن کودک شیرخوار
(6، 355)
-همای دو مرد به دنبال صندوق می فرستد تا بداند آب با شیرخوار چه می کند و شاید خطرات احتمالی را که او را تهدید می کند، دفع کند.
پس اندر همی رفت پویان دو مرد
که تا آب با شیرخواره چه کرد
(6، 356)
این داستان با حضرت موسی(ع) شباهت زیادی دارد. «به گفته فردوسی از آن روی که کودک را در آب روان یافته بودند، او را داراب نام نهاده اند، بلعمی این نام را آمیزه ای از «دار» در معنی درخت و «آب» دانسته است... داستان داراب به داستان موسی می ماند که او را نیز مام وی در خردی در تابوتی نهاد و به خیزابه های رود نیل سپرد، آنگاه که آسیه او را در آب گرفت، وی را موشه یا موسی نامید که در معنی«از آب گرفته شده» است.(کزازی، 1384: 861) در داستان حضرت موسی(ع) مادر هدف مقدسی دارد و فرمان الهی را اجرا می کند. شباهت این دو داستان می تواند قرینه ای بر شباهت انگیزه ی دو مادر در طرد فرزند نیز باشد. در داستان حضرت موسی، مادر برای انجام خویشکاری الهی و به فرمان خدا نوزاد را به آب می اندازد. چنان که در قرآن کریم آمده:« إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی . آنگاه که با مادرت آنچه باید وحی کردیم، که او را در صندوق بگذار و آن را در دریا بیفکن، تا دریا او را به ساحل افکند تا دشمن من و دشمن او، او را بیابد و برگیرد؛ و در حقت مهربانی کردم تا زیرنظر من بارآیی. » ( طه 39-38)
-این که مادری از بیم جان فرزند، وی را از خود دور می کند رفتاری است که در شاهنامه چند بار دیده می شود و در همه ی آن هاانگیزه ی مادر مقدس است. فرانک مادر خردمند فریدون و فرنگیس مادر تدبیرگر کیخسرو نیز فرزندان خود را از بیم هلاک آنان از خود دور کردند و در این راه درد و رنجی فراوان تحمل کردند در هر دو مورد فرزند پس از بازگشت به شهریاری می رسد. لازم به ذکر است که در طرد شدن زال مادرش نقشی ندارد.
-در پایان داستان وقتی همای چهرزاد فرزند را می بیند نشانی از دلگیری و دلخوری در او دیده نمی شود و برعکس خشنود و خوشحال است؛ گنج و دینار می بخشد و بازگشت داراب را داده ای ایزدی می داند:
کنون ایزد او را به من باز داد
بپیروز نام و پی رشنواد
(6، 396)
-در شاهنامه بیتی از زبان همای آمده که قابل تامل است:
ببازوش بر بستم این یک گهر
پسر خوار شد چون بمیرد پدر
(6، 369)
او در این بیت انگیزه خود را بیان کرده است. مرگ پدر موجب خواری فرزند شده و مادر احساس خطرمی کند به خصوص که ساسان نیز با خشم از بهمن جدا شده و رفته بود. همای برای دور کردن فرزند از خواری و خطر او را طرد می کند و گوهری به امید بازگشت وی به بازویش می بنند. در جای دیگر به صراحت می گوید:
بدانید کز بهمن شهریار
جزین نیست اندر جهان یادگار
(6، 376)
این هشدار او که پس از برگشتن داراب است، نشان می دهد که او هنوز نگران تنها یادگار بهمن است. این نگرانی و اندیشه در دوره ی کودکی و نوجوانی او مسلماً بیشتر بوده است.
-پایدارترین زن تاجدار شاهنامه دوبار می گرید. اولین بار هنگامی است که نامه ای از رشنواد مبنی بر یافتن داراب می خواند و آن گوهر سرخ بسته شده بر بازوی او را می بیند:
چو آن نامه برخواند و یاقوت دید
سرشکش ز مژگان برخ برچکید
(6، 368)
و بار دیگر هنگامی است که او را می بیند:
چو آمد به نزدیک ایوان فراز
همای آمد از دور و بردش نماز
برافشاند آن گوهر شاهوار
فروریخت از دیده خون برکنار
پسر را گرفت اندر آغوش تنگ
ببوسید و ببسود رویش به چنگ
(6، 370)
این گریه ها نشان درد و رنج او در دوری سی و دو ساله از فرزند است. این فراق و دوری نمی تواند اختیاری و دل خواه او باشد، که اضطرار و اجبار او را وادار به این کار کرده باشد منطقی تر و قابل قبول تر است. او خود به صراحت به درد و رنج طولانی خود در طول سالهای پادشاهی اشاره می کند:
نبود ایچ ز اندیشه مغزم تهی
پر از درد بودم ز شاهنشهی
(6، 369)
در این بیت او درد و رنج خود از پادشاهی را ابراز می کند. از این رو نمی تواند جاه طلب باشد.
در طول این مدت او رازدار و امانتدار رازی بزرگ و امانتی گران (تخت شاهی) بود. پس از سی و دو سال رنج بار امانت را به داراب می سپارد.
همای آن زمان گفت با موبدان
که ای نامور با گهر بخردان
بسی و دو سال آنک کردم برنج
سپردم بدو پادشاهی و گنج
شما شاد باشید و فرمان برید
ابی رای او یک نفس مشمرید
(6، 371)
-دوری از دیار، بیابان پروری، حیوان پروری و طرد شدن از خانواده در مورد بسیاری از شاه پهلوانان ایرانی اتفاق افتاده است. «گروهی از شاه-پهلوانان ایرانی، به هنگام کودکی، از شهر و دیار خویش به دور می افتند، فریدون را از بیم ضحاک به البرز کوه دور دست شرقی می برند، زال را پدرش بر البرز کوه می نهد و کیخسرو در توران زمین زاده می شود. کوروش را به چوپانی می دهند تا وی را بکشد و او در کوهستان پرورده می شود، اردشیر بابکان را به اجبار اردوان، از فارس به نزد وی می فرستند و شاهپور پسر اردشیر نیز در کودکی دور از پدر پرورده می شود»(بهار، 1374: 38). بهرام گور نیز دور از دیار پرورده می شود.
این تکرار ریشه در اسطوره ها دارد. در هیچ یک از موارد نامبرده مادر نقشی مخرب و ویرانگر ندارد. این طرد شدن ها علاوه بر این که کودک را از خطر دور می کند، آغاز سفر اسطوره ای قهرمان برای رسیدن به کمال و دانایی و بازگشت دوباره نیز محسوب می شوند. قهرمان اسطوره باید از آزمون های دشواری بگذرد تا به کمال برسد.
این موضوع از نظر روان کاوی یونگ و مسئله ی کهن الگوها نیز قابل بررسی است. در ناخودآگاه جمعی انسان ها صورت های نوعی و الگوهای کهن ثابت و مشترکی وجود دارد که به سبب انگیزه های درونی یا بیرونی در خودآگاهی پدیدار می شوند و خود را به خودآگاهی می شناسانند و موجب شکل گیری رمزها و نمادهای بسیاری در اساطیر، مذهب، آثار ادبی و هنری می شوند. «صور نوعی عبارتند از همه ی مظاهر و تجلّیات نمونه وار و عام روان آدمی. ناخودآگاهی جمعی که از مجموع صور نوعی فراهم آمده، ته نشین همه ی تجارب زندگانی بشر از آغاز تا کنون است. صورت نوعی فی نفسه عنصر روانی است که در بخش تاریک ضمیر نهفته است. بدین سبب خود صورت نوعی ناپیدا و دست نیافتنی است. اما نمادهای معروف صورت نوعی آن را به ما می شناسانند.»(ستاری، 1366، صص 442-439). در این قسمت داستان یعنی به آب انداخته شدن داراب کهن الگوهایی چون آزمون، قهرمان، سفر، آب به هم پیوند خورده اند.
گذار از مراحل دشوار و پشت سر نهادن سختی ها برای رسیدن به آرمان مقدس، در آثار ادبی مختلف از جمله آثار اساطیری، حماسی،عرفانی، دینی و مانند آن فراوان دیده می شود. از نمونه های برجسته ی آن می توان هفت خوان ها را نام برد. در همه ی این آزمون ها تلاش و کوشش انسان برای رسیدن به یک آرمان مهم به گونه ای نمادین توصیف شده است. پیام اصلی و مشترک همه این آزمون ها این است که «پهلوان باید آزمون های دشوار را از سر بگذراند آنگونه که ا ز بی خردی و نادانی خالی شود و خردمند و دانا از ماجرا بیرون آید، در مرگ و تولدی رمزی و تمثیلی در خود بیمرد و چون مردی تازه از خود زاده شود»(مسکوب، 1374: 32). در این داستان نیز داراب باید از آزمونی نمادین بگزرد تا بتواند به شهریاری برسد.
اغلب دشواری های آزمون با سفر قهرمان آغاز می شود بسیاری از پهلوانان حماسه و اسطوره تن به سفرهای دشوار می دهند سفر از دیدگاه روانکاوی کارل گوستاو یونگ، روانکاو مشهور سوئیسی، نماد یک کهن الگو است. سفر از نمادهای تعالی است و نمادهای تعالی نمادهایی هستند که کوشش انسان برای رسیدن به این هدف را نشان می دهند. این نمادها محتویات ناخودآگاه را فراهم می کنند تا از آنجا به خودآگاه راه یابند و فعال شوند. یکی از رایج ترین آنها «سفر تنهایی» یا زیارت است که به نوعی سفر زیارت روحانی شباهت دارد که نوآموز در خلال آن به کشف طبیعت مرگ نایل می شود. اگر در این سفرها قهرمان از نظر درونی از ارزش ها فراتر نرود و فقط به کشف شیوه های نوین زندگی بسنده کند، فایده های نخواهد داشت. او رسیدن به آزادی و رهایی را در پایان این سفرها لازم می داند.(ر.ک. یونگ، 1387: 227-226).
سفر به ویژه سفر تنهایی در شاهنامه فراوان بوده و در هر سه بخش آن دیده می شود. این سفرها معمولاً در دوره کودکی و جوانی که دوره خامی، ناپختگی، نوآموزی و آغاز راه کمال است، شروع می شود. علاوه بر داراب قهرمانانی چون فریدون، کیخسرو، زال، گشتاسب، بهرام گور، سیاوش، رستم و اسفندیار در هفت خوان و نمونه هایی از این قبیل، مسافران سفرهای حماسی و اسطوره ای محسوب می شوند که به سوی مقصد کمال،خودآگاهی و پختگی گام برمی دارند. معمولاً سفر با بازگشت قهرمان به وطن خاتمه می یابد و بازگشت قهرمان، بازگشت کسی است که به باززایی وو کمال رسیده وآماده ی انجام کاری بزرگ است.
در سفر کمال و خودیابی همواره قهرمانی وجود دارد که هدفش رسیدن به کمال و معرفت است. او باید با پشت سر نهادن آزمون های دشوار، بین جنبه ی مثبت و منفی روان خود را تعدیل ایجاد می کند تا به سر منزل مقصود برسد.«اسطوره قهرمان رایج ترین و شناخته شده ترین اسطوره ها است. این الگو هم برای فردی که می کوشد شخصیت خود را کشف و تایید و تایید کند مفهوم دارد و هم برای جامعه ای که نیاز به تثبیت هویت جمعی خود دارد. باید توجه داشت که حال و هوای سرگذشت قهرمان در هردوره آن با روند انکشاف خویشتن خودآگاه فرد و مشکلی که در لحظه ای از زندگی خود با آن روبه رو می شود انطباق دارد. به بیانی دیگر، تحول نمایه ی قهرمان در هر مرحله از تحولات شخصیت انسانی بازتاب می یابد.(یونگ، 1387، 164-162) داراب قهرمان این آزمون است.
از دیگر نمادهای قابل بررسی آب و گذر از آب است. زیرا «گذار از آب نمادی اساسی از حمایت یزدانی قهرمان ایرانی است. در آب انداختن و به سلامت گذشتن از آب نیز به عنوان ورسرد در ایران باستان متداول بوده است. قدما معتقد بودند که آب گناهکار را نجات نمی دهد و بی گناه را از بین نمی برد»(رستگار فسایی، 1383: 125-124). داراب نیز باید از آب به سلامت بگذرد تا شایستگی خود را برای ادامه ی آزمون نشان دهد. فریدون و کیخسرو نیز که مانند داراب دور از مادر پرورش یافته بودند از آب می گذرند.
-در پایان داستان نشانی از قدرت طلبی و سلطنت دوستی همای دیده نمی شود. او به میل خود و با رغبت تمام، بدون هیچ ستیزه و مشاجره ای تاج بر سر فرزند می نهد و از گذشته پوزش می طلبد.
پسر را گرفت اندر آغوش تنگ
ببوسید و ببسود رویش به چنگ
بیاورد و بر تخت زریّن نشاند
دو چشمش ز دیدار او خیره ماند
چو داراب بر تخت شاهی نشست
همای آمد و تاج شاهی بدست
بیاورد و بر تارک او نهاد
جهان را بدیهیم اومژده داد
(6، 370)
مسافر سفرکمال پیروزمندانه بازگشته و مادر امانت پادشاهی را به او برمی گرداند. این قسمت داستان نیز از نظر کهن الگوی باززایی قابل بررسی است. در سفر دشوار خود شناسی و خودآگاهی انسان بیعت مرگ را کشف می کند و پس از آن دوبار حیات یافته و باززایی می شود. یونگ معتقد است در آیین آموزش اسرار نوآموز باید از هرگونه جاه طلبی و امیال و خواهش های خود چشم بپوشد و آزمون را بپذیرد و در حقیقت او باید آماده مرگ شود چه آزمون آسان و چه دردآور باشد. در هر صورت هدف،تجربه نمادین مرگ است و پس از آن دمیده شدن روح نمادین تولد دوباره.(ر.ک.یونگ، 1387: 196-195). داراب نیز نوآموزی است که تن به آزمونی دشوار داد و تا آستانه ی مرگ پیش رفت و دوباره حیات یافت و به صفات نیکوی انسانی آراسته گشت. تا جایی که گویی مرگ نمادین سرآغاز دوران پختگی و حیات متعالی او و نجات یافتنش، تحقق کهن الگوی تولد ثانوی است.
نتیجه گری
آن چه ذکر شد نشان می دهد همای با زنانی چون مادر حضرت موسی (ع)، فرانک و فرنگیس قابل مقایسه است و خویشکاری این مادر تاجدار را می توان از نوع خویشکاری آن ها دانست. او ویژگی های اسطوره ای دارد و همچون مادران مذکور، پس از سپردن پادشاهی به فرزند و انجام خویشکاری خود با آرامش و خشنودی کنار می رود و در حقیقت از درد و رنج یک مسئولیت مهم آزاد می شود.پینوشتها:
* دانشیار دانشگاه اصفهان
** دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول