نامه اسکندر به ارسطو

نامه ی تن سر[1]

اسفندیار کاتب (613) در تاریخ طبرستان مکاتبه ارسطو و اسکندر را بعد از تسخیر ایران, که توسط ابن مقفع از عربی به فارسی ترجمه شده, درج کرده است.

چنین گوید ابن مقفع از بهرام بن خرزاد و او از پدر خویش منوچهر موبد خراسان و علمای پارس که چون اسکندر از ناحیت مغرب و دیار روم خروج کرد, چنانکه شهرت آن از تذکار[2] مستغنی است, و قبط و بربر و عبرانیون مسخر او شدند از آنجا لشکر به پارس کشید و با دارا مصاف داد, جمعی از خواص دارا تلبیب کردند و به تبعیت و خدع سر دارا برگرفته پیش اسکندر آوردند, بفرمود تا آن جماعت را بر دار تعلیق کنند, چنانکه عادت سیاست رومیان است, و تیر را برجاس[3] سازند و منادی کنند که سزای کسی که به قتل شاهان دلیری کند چنین است و چون ملک ایرانشهر بگرفت, جمله ابنای ملوک و بقایای عظما و سادات و قادات و اشراف اکناف[4] به حضرت او جمع شدند و از جمعیت ایشان اندیشه کرد,[5] به وزیر و استاد خویش ارسطاطالیس (ارسطو) نامه بنوشت, که به توفیق عز وعلا حال ما تا اینجا رسید و من می خواهم به هند و چین و مشارق زمین شوم, اندیشه می کنم که اگر بزرگان فارس را زنده گذارم در غیبت من از ایشان فتنه ها تولد کند که تدارک آن عسیر شود[6] و به روم آیند و تعرض ولایت ما کنند,[7] رای آن می بینم[8] که جمله را هلاک کنم و بی اندیشه این عزیمت را به امضا رسانم[9] ,ارسطاطالیس این فصل را جواب نوشت و گفت . . .. . السفله الی المواضع العلیه فانصرف عن هذا الرای ,عنی آن است که به درستی که در عالم امم هر اقلیمی مخصوصند به فضیلتی و هنری و شرفی که اهل دیگر اقالیم از آن بی بهره اندو اهل پارس ممیزاند به شجاعت و دلیری و فرهنگ.

روز جنگ که معظم تر رکنی است از اسباب جهانداری وآلت کامکاری ,اگر تو ایشان را هلاک کنی بزرگ تر رکنی از ارکان فضیلت برداشته باشی از عالم ,و چون بزرگان ایشان از پیش برخیزند لامحاله[10] حاجتمند شوی که فرومایگان را بدان منازل و مراتب بزرگان بایی[11] رسانید. و حقیقت بدان که در عالم هیچ شری و بلایی و فتنه ای و وبایی را آن اثر فساد نیست که فرومایه به مرتبه بزرگان رسد , زنهار عنان همت ازین عزیمت مصروف گرداند و زبان تهمت را که از سنان[12]جان ستان موثر و مولم تر[13] است از کمال عقل خویش منقطع و مقطوع گرداند ,تا برای فراغ خاطر پنج روزه حیات به تخمین, نه برحقیقت و یقین, شریعت و دین نیکو نامی منسوخ نشود[14] :

فاما المرء حدیث بعده فکن حدیثا حسنا لمن وعی

ترجمه:

گرعمر تو باشد به جهان تا سیصد افسانه شمر زیستن بی مر[15] خود

باری چو فسانه می شوی ای بخرد افسانه ی نیک شو, نه افسانه ی بد

باید که اصحاب بیوتات و ارباب درجات و امرا و کبری ایشان را به مکانت و حمایت و وفا و عنایت خویش مستظهر[16] گرداند و به عواطف و عوارف اسباب ضجرت و فکرت از خواطر ایشان دور کند که گذشتگان گفتند هر مهم که به رفق و لطف به کفایت نرسد به قهر و عنف[17] هم میسر نگردد ,رای آنست که مملکت فارس را موزع[18] گردانی بر ابنای ملوک ایشان ,و به هر طرف که یکی را پدید کنی تاج و تخت ارزانی داری ,و هیچ کس را بر همدیگر ترفع و توفق و فرمانروایی ندهی تا هر یک در مسند ملک مستند برای خویش بنشیند که نام تاجوری, غروری عظیم است ;و هر سر که تاج یافت باج کسی قبول نکند و به غیری فرو نیاورد, [2و میان ایشان چندان تقاطع و تدابر و تغالب و تطاول و تقابل و تقاتل با دید آید[19] بر ملک, و تفاخر و تکاثر بر مال[20] و تنافر بر حسب و تجاسر و تشاجر بر حشم که به انتقام تو نپردازند و از مشغولی به یکدیگر,گذشته باد نتوانند کرد۱}] و اگر تو به دورتر اقصای عالم باشی هر یک ازیشان دیگری را به حول و قوت و معونت تو تخویف کنند و تو را و بعد تو را امانی باشد ,اگر چه روزگار را نه امان است و نه اعتماد .

اسکندر چون جواب را واقف شد, رای بر آن قرار گرفت که اشارت[22] ارسطاطالیس بود و ایرانشهر بر ابنای ملوک ایشان قسمت کرد, و ملوک الطوایف نام نهادند.[23]



[1] . تن سر نام موبد موبدان است که ابن مقفع این نامه را از زبان او نقل کرده.وجه تسمیه ی نام او به این دلیل بوده است که تمام تنش مانند سرش پر از مو بوده یا به اصطلاح امروزی ها پشمالو بوده است !

[2] . یادآوری.

[3] .نشانه.

[4] .اطراف .

[5] .ترسید .

[6] . دشوار شود .

[7] . قصد تعدی و تجاوز .

[8] .مصلحت می بینم .

[9] . به انجام رسانم .

[10] .ناچار .

[11] .باید برسانی .

[12] . نیزه .

[13] .دردناک تر .

[14] . از بین نرود .

[15] . بی اندازه .

[16] . پشت گرم .

[17] . زور .

[18] . پراکنده .

[19] . درگیری پدید آید .

[20] .زیاده خواهی مال .

[21] .انقدر درگیر دعوا با یکدیگر می شوند که گذشته را فراموش می کنند و به فکر انتقام از تو نمی افتند.

[22] .دستور .

[23] . تاریخ طبرستان, ص.12-14 .

این نامه و پاسخ آن در بسیاری از کتب تاریخی ذکر شده چون سنی ملوک الارض و الانبیا, ص.30-29 .

در فارس نامه ی ابن بلخی نیز با ترجمه ای متفاوت آمده است ص.56-57 .

کامل ابن اثیر ,ج1, ص.101-100 و غیره


برداشت از اینجا

بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در باره پادشاهی همای چهرزاد - دکتر روح انگیز کراچی

https://ihcs.academia.edu/rkarachi

بررسی دلایل اجتماعی تشتّت روایات در بارة پادشاهی همای چهرزاد

1 دکتر روح نگیز کراچی

چکیده

همای چهرزاد به روایت حماسة ملی نخستین پادشاــ زن ایرانـی اسـت کـه سرگذشـتش

آمیزهای از افسانه، حماسه و تاریخ است. او دختر،همسر و جانشـین بهمـن اردشـیر، پسـر

اسفندیار و پادشاه ایران بود. حضور همای در نقـش پادشـاهی و رهبـری سیاسـی کشـور،

حضوری غیر متعارف و چالش برانگیز بود. تکثر و اختلاف روایات در مورد او چون ضبط

8 نامِ متفاوت، هویت یکسان پدر و همسر، رها کردن فرزنـد در رودخانـه، یـافتن فرزنـد،

اختلاف در پادشاهی و مدت سلطنت و حتـی سـاختگی بـودن شخصـیت و پادشـاهی او،

موضوعی قابل بحث در حماسه، تاریخ و مطالعات زنـان ایـران اسـت. از ایـن رو در ایـن

جستار عامل این پراکندگی آرا و اطلاعات ریشه یابی و با خوانشی نو نقشِ جنسیتی همای

و نگرش و واکنش سنتی جامعه به این تغییرِ نقش بیان شده است. در این تحلیـل بـه ایـن

نتیجه رسیدهایم که موقعیت اجتماعی همای به عنوان زن ـ پادشـا سـبب تکثـر روایـات و

رویدادهای زندگی او شده است.

کلیدواژهها: همای چهرزاد، شاهنامه، تاریخ ایران، زن ایرانی، نقش جنسیتی.

1- درآمد

همای چهرزاد در تاریخ و روایات ملّی ایران به دورهای تعلق دارد کـه در پـردهای از ابهـام

است. در تاریخی که به استناد منابع غربی نوشته شده است، پس از سقوط سلسـلة هخامنشـی،

دولت پارتها بر سر کار آمد و «پارتیان رابط بـین آنـان [ساسـانیان] و هخامنشـیان بـودهانـد»

(گیرشمن 344:1384). تحقیقات رومن گیرشمن در تاریخ ایران بر اساس باستان شناسی انجام


1- دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی r_karachi@yahoo.com


1391 تابستان ، 177 مجلةعلمی ـ پژوهشی، شمارة جستارهایادبی86 جستارهایادبی(ادبیاتوعلومانسانیسابق) شمارة دوم

شده، در کتاب ایران از آغاز تا اسلام، تاریخ ایران را از مهاجرت مادها و پارسها آغاز میکنـد

و سپس به پادشاهی مادها، هخامنشیان، پارتیان و ساسانیان مـیرسـد. در ایـن تـاریخ، نـامی از

سلسلة کیانی نیست. اما در تاریخی که بر اساس اساطیر، روایات ملّی و نوشتة تـاریخ نویسـان

پس از اسلام تنظیم شده است، سلسلة پادشاهان ایران با پادشـاهی گیـومرث آغـاز مـیشـود و

پادشاهان پیشدادی، نخستین سلسلة پادشاهی ایران را تشـکیل مـیدهنـد. پـس از پیشـدادیان،

سلسلة کیانی با پادشاهی کیقباد، فرمانروای ایـران مـیشـوند و پـس از آنهـا سلسـلة تـاریخی

ساسانیان، تاریخ پادشاهی ایران را میسازند. گسستگی تاریخی که بر اثر جنگها و شکستهـا

پدید آمده، مهم ترین علت ابهامِ آغازِ تاریخِ ایران است و به سبب کمبود منـابع، نمـیتـوان بـا

قاطعیت بعضی از روایات را پذیرفت و دیگری را انکار کرد. این پـژوهش بـه اسـتناد روایـات

ملّـــی، منـــابع فارســـی میانـــه و تـــاریخهـــای پـــس از اســـلام انجـــام شـــده اســـت.

همای چهرزاد در حماسة ملی از پادشاهان سلسلة کیانی است؛ دختر و همسرِ بهمن اسفندیار یا

بهمن اردشیر، که پس از مرگ پدر و همسرش بـه پادشـاهی ایـران رسـید و مـادر داراب بـود

(فردوسی 354-372 /6 :1967). اخـتلاف در تـاریخهـای فارسـی و عربـی در مـورد زنـدگی

شخصی و سیاسی همای از نامها و لقبهای متفاوت برای او آغاز میشود تـا اخـتلاف در نـام

پدر، همسر، نگهداری از فرزند، مدت سلطنت و اینکه چندمین پادشاه ایران است. او را به نام-

های متفاوتی خواندهاند؛ چون: سمیراندخت،همای دختر حارث ملک مصـر (مجمـل التـواریخ

418،30 :1318 )، یا خمانی دختر بهمن ملقب به شهرزاد، چهـرزاد، چیهراچـات کـه 30 سـال

پادشاهی کرد (طبری،85 :1351)، همایه یا حمای (مسعودی 6:1344)، خمانی دختر چهـرزاد

شانزدهمین پادشاه پارس بـا 30 سـال پادشـاهی (یعقـوبی، 193 / 1347:1)،همـای چهـر آزاد،

شمیران دختر بهمن و ملقب به هما، هفتمین پادشاه کیـانی (حمـزه اصـفهانی،38 ،10 :1346)،

خمانی دختر اردشیر بهمن با لقب چهر آزاد هشتمین پادشاه کیانی با 30 سال سلطنت(ابوریحان

بیرونی، 149-146 :1352)، خمای بنت بهمن هفتمین پادشاه کیانی که 30 سال پادشـاهی کـرد

(بیضاوی،28: 1381)، خمانی همسر بهمن (دینوری،51: 1364)، در بهمـن نامـه همـای دختـر

نصر بن حارث پادشاه مصر بود که به همسری بهمن در آمد:« چنانست آیین و هم راه ما /کجـاسال چهلوپنجم بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در بارة پادشاهی... 87

نصر حارث بود شاه ما /مر او را یکـی دختـری چـون پـری /کـه هرگـز نبینـی بـدان دلبـری /

همانست نام و چه فرخ همای/ سرشتش چنین آمد از رهنمای» (ایرانشاه بن ابی الخیـر، 1370:

116-115) همای، شمیران بنت بهمن (حمداالله مستوفی،95: 1339) همای بنت بهمن ملقب به

چهرآزاد بود و او را خمانی میگفتند(خواندمیر،206: 1333). در مورد ازدواج او در اغلب منابع

آمده است که به رسم زمانه و برای حفظ دودمان و نژاد از پدر بار گرفت، اما به باور ابن بلخی

«او بکر بود و تا به مردن شوهر نکرد »(ابن بلخی، 54 :1313). بنا به روایات تاریخی-حماسـی

قصة مادری او نیز حیرت آور است. زمانی که فرزندش به دنیا آمد شایع کرد که فرزند مرده به

دنیا آمده، او را به دایهای سپرد تا 8 ماهه شد. پس صندوقی ساخته او را به آب فرات انـداخت

(فردوسی، 356/6 :1967) و به نوشتة برخی تاریخ نویسان گهوارة فرزند را به رودخانه کـر در

اصطخر یا بهقولی در نهر بلـخ افکنـد (طبـری، 86/1 :1351 ) یـا بـه آب اصـطخر (خوانـدمیر

1333:206) انداخت. قصة از آب گرفتن فرزند توسط گازر نیز در منابع مختلف به صورتهای

متفاوت آمده است؛ صندوق را در آب انـداخت، گـازری بیـافتش و دارآب نـام کـرد (مجمـل

التواریخ،31: 1318). در کتاب آفرینش و تاریخ آمده است:«کودک را در گاهوارهای نهاد و مـال

بسیاری به گروهی داد تا او را پرورش دهند و آنها را از پایتخت خـویش بیـرون فرسـتاد و آن

دسته فرزند او را بردند و در کشتی نشستند تا اینکه به مذار رسیدند. طوفانی شد کـه کشـتی را

غرق کرد و همه آنها که در کشتی بودند غرق شدند وگاهواره بر روی آب ماند تـا بـه سـاحل

دجلـه بــه دســت گــازری کـه جامــه مــیشســت رسـید و دیــد کــه کــودکی در آن قــرار دارد

(مقدسی،507 :1374). به روایت شاهنامه، گازری او را گرفت و داراب نامیدش و نزد او بماند

تا بزرگ شد و سپاهی شد. در آن زمان رومیان به آن ناحیه [بلخ ] حمله کردند و سپاهیان ایران

به سرداری رشنواد به جنگ رومیـان رفتنـد و پیـروز بازگشـتند. در ایـن نبـرد داراب از خـود

دلیریها نشان داد. رشنواد رشادت های این سپاهی را همراه با گوهری که به بازو داشت بـرای

همای فرستاد. او پسر خویش را شناخت، او را خواست و به جانشینی خود برگزید. همـای در

دوران سلطنت، پادشاهی عدالت گستر بود و به آبادانی کشورش اهمیت مـیداد. در تـاریخهـا

آمده است که چندین شهر را بنا کرد که معروفترین آنها بنای شهر اصطخر اسـت کـه توسـط88 جستارهایادبی(ادبیاتوعلومانسانیسابق) شمارة دوم

سربازان اسیر رومی ساخته شده است. « به پارس اندر سه بنا کرد.یکی به جانب هزاران استون

که اصطخرسـت.دوم خهبـین (حمهـبن) بـه راه داراب و سـوم در روسـتای گیمـره » (مجمـل

التواریخ،55: 1318)در اخبار الطوال آمده است که: « بنّاهای روم را اسیر کرد و با خـود آورد و

برای او در ایران سه ایوان بزرگ ساختند یکـی در وسـط شـهر اصـطخر و دیگـری کنـاره راه

اصطخر به خراسان و سومی در راه داراب گرد و در فاصـلة دو فرسـنگی اصـطخر » (دینـوری

52 :1364). « جمعی گویند که چهل مناره و خانهای عظیم که در وسط اصطرخ بـوده اسـت و

مسلمانان آن را مسجد ساخته اند و این زمان [685ق ]به غایت خراب اسـت، از آثـار اوسـت»

 .(29 :1381بیضاوی)

2- طرح مسئله و اختلاف روایات

نخستین منبعی که به پادشاهی همای اشاره کرده، بندهش از کتابهای دینی زرتشتیان است

که نوشته است: در هزارة چهارم «چون پادشاهی به بهمن اسـفندیاران رسـید، ایرانشـهر ویـران

شد. ایرانیان به دست خود نابود شدند و از تخمة شاهی کس نماند که شاهی کند. ایشان همای

دخت بهمن را به شاهی نشاندند »(فرنبغ دادگی،140: 1369). همای بهمـن دخـت سـی سـال

پادشاهی کرد(همان:156). دینوری در اخبار الطوال تألیف حدود 278 ق نوشته است: « گوینـد

بهمن در آغاز یهودی شده بود و در پایان، آن آیین را رها کـرد و بـه مجوسـی بازگشـت و بـا

دختر خود خمانی که زیباترین زنِ روزگارش بـود، ازدواج کـرد و چـون مـرگ او فـرا رسـید

خمانی از او باردار بود. بهمن دستور داد تاج شاهی را بر شکم او نهادند و بـه بزرگـان کشـور

دستور داد فرمانبردارش باشند.»(دینوری،51: 1364). محمد بن جریر طبری در تاریخ الرسـل و

الملوک تألیف قرن سوم قمری، خمانی دختر بهمن را یازدهمین پادشاه ایران مـیدانـد ومـدت

پادشاهی او را 30 سال دانسته و نوشته است: « پـس از بهمـن دختـرش خمـانی بـه پادشـاهی

رسید. آوردهاند که مردم او را به پاس محبت با پدر و قدردانی از مهـر و عاطفـه و سـخاوت و

شجاعت اش به مقام سلطنت رسانیدند. خمانی را بـه لقـب شـهرزاد، جهـرآزاد، چیهراچـات و

چهرزاد میخواندند» (طبری،87-85: 1351). ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه تألیف حدود 400سال چهلوپنجم بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در بارة پادشاهی... 89

قمری نوشته است: « قسم سوم، ملوک کیانی بودند که مردمـی جبـابره بـه شـمار مـیرونـد و

سلطنت دنیا در ایام ایشان میان امم متباین قسمت شد و در میان هریک از ایـن سـه قسـم کـه

گفته شد فترتهایی است که بدین سبب انتظام تاریخ به یکدیگر مشتبه مـیشـود ». او خمـانی

دختر اردشیر بهمن با لقب چهرآزاد را هشتمین پادشاه کیانی میداند که مدت 30 سال سلطنت

کرد (ابوریحان بیرونـی،149-146: 1352). حمـزه اصـفهانی در تـاریخ سـنی ملـوک الارض و

الانبیاء تألیف حدود سدة چهارم قمری نوشته است:« همای چهرآزاد، وی شمیران دختر بهمـن

و هما لقب اوست » و هفتمین پادشاه کیانی بود (حمزه اصـفهانی،38 ،10: 1346). ابـن واضـح

یعقوبی در تاریخ یعقوبی تألیف سدة سوم قمری، خمانی دختر چهرزاد را شـانزدهمین پادشـاه

پارس میداند که 30 سال پادشاهی کرد (یعقوبی، 194-193 /1 :1347). در مجمل التـواریخ و

القصص آمده است: « همای چهرآزاد در نسب او خلافست، بعضی گویند دختـر حـارث بـود،

ملک مصر و بهمن وصیت کرد که پادشاهی او را باشد و آن را که از وی زایـد و او زنِ بهمـن

بود و پارسیان گویند او خود دختر بهمن بود و ازیـن زن کـه دختـر ملـک مصـر بـود و او را

شمیران بنت بهمن نام بود و به لقب او را همای خواندندی، از بهمن آبستن گشت و ایشان روا

داشته اند » (مجمل التواریخ، 30 :1318) و در صفحاتی دیگر دربارة بلخ پایتخت او و بـه آب

انداختن فرزند و عماراتی که همای چهرآزاد در مدت 30 سال پادشاهی درست کرده، مطـالبی

نوشته است (همان:55-54). در شاهنامه ذیل پادشاهی بهمن اسفندیار آمده است:

پســر بــد مــر او را یکــی همچــو شــیر

دگــر دختــری داشــت نــامش همــای

همــــی خواندنــــدی ورا چهــــرزاد

پــــدر در پــــذیرفتش از نیکــــویی

همــــای دل افــــروز تابنــــده مــــاه

چــو از درد، شــاه انــدر آمــد ز پــای

بزرگــان و نیــک اختــران را بخوانــد

چنین گفـت کـاین پـاک تـن چهـرزاد

کــه ساســان همــی خوانــدی اردشــیر

هنرمنـــد و بـــا دانـــش و نیـــک رای

ز گیتـــی بـــه دیـــدار او بـــود شـــاد

بر آن دیـن کـه خـوانی همـی پهلـوی

چنــان بــد کــه آبســتن آمــد ز شــاه

بفرمـــود تـــا پـــیش او شـــدهمای

بــه تخــت گرانمایگــان بــر نشــاند

بــه گیتـــی فـــراوان نبودســـت شـــاد90 جستارهایادبی(ادبیاتوعلومانسانیسابق) شمارة دوم

ســـپردم بـــدو تـــاج و تخـــت بلنـــد

ولــی عهــد مــن او بــود در جهــان

اگــر دختــر آیــد بــرش گــر پســر

چو ساسان شنید این سخن خیـره شـد

بــه دو روز و دو شــب بســان پلنــگ


همــان لشــکر و گــنج بــا ارجمنــد

هــم آن کــس کــزو زایــد انــدر نهــان

ورا باشــد ایــن تــاج و تخــت پــدر

ز گفتـــار بهمـــن دلـــش تیـــره شـــد

ز ایــران بــه مــرزی دگــر شــد ز ننــگ

 352-351/6 :1967 فردوسی


و ذیل پادشاهی همای چهرزاد 32 سال بود، میفرماید:

بـــه بیمـــاری انـــدر بمـــرد اردشـــیر

همــای آمــد و تــاج بــر ســر نهــاد


همــی بــود بــی کــار تــاج و ســریر

یکــــی راه و آیــــین دیگــــر نهــــاد

 354 / 6 :همان


چنانکه در منابع پیشین آمد در نامِ همای، دورة سلطنت، نـام پـدر، چگـونگی نگهـداری از

فرزند و یافتن فرزند اختلاف روایت وجود دارد، اما در یک مورد اختلاف نظری وجود نـدارد

و آن هم شیوة مملکت داری اوست که با تحسین تاریخ نویسان همراه بوده است. اما کریسـتن

سن، ایران شناس دانمارکی، در پژوهشی که راجع به دورة کیانیان انجام داده به یکباره مطالـب

مربوط به جانشینان بهمن را ساختگی میداند و نوشتة تمام تاریخ نویسان و حتی روایـتهـای

ملی را رد میکند! او نوشته است: « چون در آغاز قرن هفتم میلادی رمان اسـکندر از کالیسـتن

دروغین (1) به پهلوی نقل شد (از وجود این ترجمة پهلوی از راه ترجمة سـریانی کـه از روی

متن پهلوی صورت گرفته است خبر داریم) ایرانیان در آن شرحی مخلوط به افسانه از آخـرین

ایام سقوط سلسلة هخامنشی، ملاحظه کردند. در روایـات ّملـی ایرانیـان، بـا اسـتناد بـه همـین

اطلاعات محدود تاریخی سـعی شـد کـه حـوادث مـابین سـلطنت گشتاسـب کیـانی و پایـانِ

شاهنشاهی قدیم ایران تنظیم گردد» (کریستن سن، 212 :1343). او در ادامه میافزاید کـه: « از

طرفی دیگر جنبة تصنعی روایات مربوط به همای و دو دارا محقق و آشکار است. بدین معنـیسال چهلوپنجم بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در بارة پادشاهی... 91

که از همای دختر گشتاسب، همای دیگری ساخته و او را دختر بهمن دانسـته انـد و بـا تعیـین

برادری برای دارا به نام ساسان که حقĤ میبایست جانشین بهمن شود، حقِ ساسانیان را نسـبت

به تاج و تخت کیانی اثبات کردند، زیرا نسب این سلسله را با سلسله نسب ساختگی به کیانیان

میرسانیدند. با انتساب اسکندر به پسـری دارای اول و بـرادری دارای دوم، او نیـز پهلـوانی از

تاریخ ایران گشت که لیاقت محبوبیت ایرانیان را یافت، خلاف تصـوری کـه در روایـت دینـی

نسبت به او وجود دارد» (همان: 217). در چگونگی این اختلاف روایات و این ادعای حیـرت

انگیز کریستن سن، نخست باید منابع و نوع روایات را شناخت.

عناصر حماسی و افسانهای داستان همای

در آمیختگی روایات اساطیری با تاریخ شفاهی ایران پیش از اسـلام سـبب اخـتلاف در نقـل

روایات شده و از این روست که تشخیص جنبه های واقعی و اساطیری آن بسـیار دشـوار اسـت.

آن چنان که یکی از تاریخ نویسان مینویسد: « در داستان فرمانروایان کیانی البته عناصر اسـاطیری

بیشتر است، اما جنبة تاریخی نیز در آن هست »(زرین کـوب،41/1: 1364). روایـات مختلفـی در

تاریخ ها و حماسة ملی در بارة همای، پدر، همسر، فرزند، مدت پادشاهی، رهـا کـردن فرزنـد در

آب، شناختن و به هم رسیدن مادر و فرزند وجـود دارد. بخشـی از ایـن روایـت بـه قصـة دینـی

شباهت دارد(2) و بخشهایی از قصه با عناصر حماسی و افسانه ای درآمیخته است.

الف: همسری همای با پدر! فردوسی میگوید:

پـــدر در پـــذیرفتش از نیکـــویی


بر آن دین کـه خـوانی همـی پهلـوی

 352/ 6 :1967 ،فردوسی

به نظر میرسد این همان رسم سنتی ازدواج با محارم است کـه در ایـران کهـن و در دورة

هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان در دربارها ودر میان طبقات خاص اجتماعی بنـا بـه دلایـل

سیاسی، اقتصادی، اجتماعی نظیر بیگانه هراسی، حفـظ اصـالت نـژادی و جلـوگیری از انتقـال

ثروت معمول بوده است ؟ یا حدیث تنگ نظری جامعه ای سنتی –پدر تباری است که دختر را92 جستارهایادبی(ادبیاتوعلومانسانیسابق) شمارة دوم

مستقل و قدرتمند نمی دانست و او را همچون کالایی متعلق به پدر، برادر یا همسر تصور می-

کرد.

ب: موضوع حیرت آور شناختن همای، فرزندش را از میان آن همـه سـپاهی! در روایـات

آمده است که نخستین بار زمانی که همای پس از سالها فرزنـدش را میـان سـپاهیان دیـد از

طریق غریزه و احساس مادری، فرزندش را از میان آن همه سپاهی شناخت ! «چو دید آن بر و

چهرة دلپذیر / زپستان مادر بپالود شیر / بپرسید و گفت این سوار از کجاست / بدین شـاخ و

این برز و بالای راست» (فردوسی 362 / 1967:6). به نظر میرسد چنین وابستگی عـاطفی تـا

اندازه ای از واقعیت به دور است و احتمال میرود که زاییده ذهنیت راویان باشد.

پ: شنیدن صدایی از نامعلوم و پیشگویی حیرت آور ماورایی! زمانی کـه داراب در جمـع

سپاهیان بود، طوفان و باران در گرفت، خیمه ای نیافـت، زیـر طـاق سـاختمانی کهنـه رفـت و

رشنواد شنید که از ساختمان کهنه صدایی بلند میآید که: « ز ویران خروشی به گوش آمدش/

کزان سهم جای خروش آمدش/ که ای طاق آزرده هشیار باش/ برین شاه ایران نگهـدار بـاش/

که در تست فرزند شاه اردشیر/ ز باران مترس این سخن یادگیر» (فردوسـی 360/6 :1967) بـه

نظر میرسد این افسانه بر اساس ذهنیتی طبقاتی ساخته و پرداخته شده است.

ت: از عناصر حماسی دیگر در این قصه، اغراق در مدت پادشاهی غیر متعارف بهمن، پدر

و همسر همای است که 112 سال بود و از ویژگی داستانهای پهلوانی است.

ث: اعتقاد به فره ایزدی یا کیانی برای به قدرت رسیدن همای.« فرمـانروای کیـانی حـق سـلطنت

خویش را به اتکا یک تأیید الهی –فره کیانی توجیه میکرد » (زرین کوب،41/1: 1388)

3- هدف پژوهش و روش نقد

در این مقاله سعی شده است پس از گردآوری اطلاعات به روش کتابخانـهای، بـه منظـور

بررسی رویدادهای زندگی و پادشاهی همای، دادهها با روش نقد تـاریخی توصـیف و تحلیـل

شوند و سپس با روش نقد اجتماعیِ مبنی بر مؤلفة زمان، طبقة اجتماعی و فضای جامعه، تـأثیر

جامعه بر سرنوشت زن بررسی شود و وجود این پدیدة نادر از منظرِ برخـورد اجتمـاعی مـوردسال چهلوپنجم بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در بارة پادشاهی... 93

تحلیل قرار گیرد. پس از آن با روشِ نقد زن گرا، آن چنان که«جنسیت در کانونِ پـژوهشِ یـک

پژوهشگر قرار گیرد» (اعزازی، 295 :1385) با خوانشی زنانه دوره ای از تـاریخ اسـطوره ای–

حماسی ایران با محوریت یک پادشاه-زن تحلیل شود و بـا رویکـردی زنگـرا نقـشِ جنسـیتی

همای مورد بررسی قرار گیرد تا واکنش جامعة مرد محور نسبت به تغییر ساختار هـرم قـدرت

ارزیابی شود. در این نوع نقد راههای باز نمایی یا حذف زنان در نوشتههای مردان مورد بررسی

قرار میگیرد (هام،160: 1382).

4- فرضیهها

اگر فرضیه را پیش بینی رابطة بین متغیرها و رویدادها تعریف کنیم (اعـزازی، 291 : 1385)

چند فرضیه در مورد علل تشتت روایات و شایعات مربوط به همای چهرزاد وجود دارد کـه از

آن جمله است:1- درآمیختگی رویدادهای دوران اساطیری-پهلـوانی-تـاریخی و گـذر از مـرز

اسطوره و حماسه به تاریخ سبب روایات چندگانه در این باره شده است ؟ 2. واکـنش جامعـة

مرد سالار در برابر پادشاهی یک زن و تغییر نقش جنسیتی، این تشتت روایات را موجب شـده

و این حجم زیاد بحثها و شایعات را بهوجود آورده اسـت ؟ 3. اخـتلاف روایـات بـه سـبب

تفاوت اعتقادات دینی در دورهای متفـاوت بـوده کـه دگرگـونی فرهنگـی رخ داده اسـت ؟ 4.

هنجار شکنی پدرِ همای در مورد پادشاهی دختر در حالی کـه پسـر هـم داشـته، سـبب ایجـاد

روایات متعدد شده یا نوع ازدواج پدر با دختر سبب اختلاف روایتها شده است. 5. فره کیانی

و نیروی جادویی همای چهرزاد در یک جامعة دینی- سنتی مرد سالار چگونه بوده است که او

بدان وسیله به قدرت زنانهاش مشروعیت و حقانیـت داده و توانسـته اسـت سـالهـا از عهـدة

وظایف پادشاهی سرزمین بزرگ ایران بهخوبی بر آید ؟ 94 جستارهایادبی(ادبیاتوعلومانسانیسابق) شمارة دوم

5- تحلیل یافتهها

چنان که پیش از این اشاره شد، پیرامـون زنـدگی خصوصـی و سیاسـی و شخصـیت ایـن

نخستین پادشا زنِ ایرانی شایعات و روایات متعددی وجود دارد که باید چرایی آنها را شناخت

و به علت پیدایی آنها پی برد:

1- گذارِ خردمندانه از اسطوره وحماسه به تاریخ. منابع تاریخی و حماسی، روایات متفاوتی

در بارة او نقل کردهاند که استاد خردگرای حماسه زیرکانه و استادانه مرز بین اسطوره و حماسه

را با تاریخ منطقیتر تصویر کرده اسـت و رویـدادهای ذهنـی –افسـانه ای دوران اسـاطیری –

حماسی را به واقعیت های تاریخی، خردمندانه پیوند زده است: از این رو در سرآغاز پادشـاهی

همای چهرزاد، او را دختر بهمن اردشیر معرفی میکند و قصة حماسی را به واقعیـت تـاریخی

متصل میکند. چون اردشیر، پادشاه دوران تاریخی است، ولی بهمن بـه دوران حماسـی تعلـق

دارد.

بــه بیمــاری انــدر بمــرد اردشــیر

همــای آمــد و تــاج بــر ســر نهــاد


همــی بــود بــی کــار تــاج و ســریر

یکــــی راه و آئــــین دیگــــر نهــــاد

 354/ 6 :1967 ،فردوسی


2- هویت دوگانة همای. در تاریخ و حماسة ملی ایران دو شخصیت به نام همـای وجـود

دارد که اگر این دو شخصیت منطبق با واقعیت باشـد، یکـی همـای دختـر گشتاسـب اسـت و

دیگری همای دختر بهمن اسفندیار که به استناد تاریخها و روایات ملّی و شجرهنامة پادشـاهان

ایران، همای دختر بهمن اسفندیار نوة همای دختر گشتاسب است. اما کریستن سـن وجـود دو

همای را انکار میکند و دختر بهمن را ساختگی میداند (کریسـتن سـن، 217 :1342). بـا ایـن

ادعای کریستن سن نیمی از تاریخ پادشاهی ایران حذف میشود، اما باید افزود کـه او از منـابع

غربی استفاده کرده است و درستی و نادرستی منابع را قرنها بعد به دشواری میتـوان ارزیـابی

کرد. سال چهلوپنجم بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در بارة پادشاهی... 95

 2- قدرت. « با آنکه جامعة کیانی هنوز بین زندگی شـبانی و کشـاورزی سـیر مـیکـرد»

(زرین کوب، 42/1: 1388) و به استناد یافته های تاریخی اصولا قدرت تصـمیم گیـری و ادارة

امور و رهبری سیاسی در دست مردان جامعه بود و ایـن مسـئله، پدیـدهای جهـان شـمول بـه

درازای تاریخ بشریت است، اما به گونه ای غیر معمول و شاید به منظور حفظ ساختار طبقاتی،

حفظ نژاد و سرمایه و مهمتر از همه تاج و تخت پادشاهی، قدرت در دوره ای از تـاریخ ایـران

از سوی پدر به دختر تفویض شده است. اگر چه به نظر میرسـد سـاختار قـدرت متشـکل از

قدرت سنتی و رسمی مردانهای بوده که با اقتداری ویژه جنس مؤنث را به لحاظ طبیعی و هـم

اجتماعی به اطاعت از خود وادار میکرده و مرد با این شیوه قرنها در رأس هرم قـدرت قـرار

داشته، اما حضور مستقیم همای چهرزاد در صحنة سیاست توانسته است، آن نظم را بر هم زند

و از سویی بر ابعاد اجتماعی هویت زن، شخصـیت اجتمـاعی، جایگـاه و نظـام ارزشـی زن در

جامعه اثر بگذارد و در دورة ساسانی در حکومت پوراندخت و آذرمیدخت نمود یابد. به علاوه

این موضوع را نیز نباید از نظر دور داشت که به اسـتناد نظریـة ذات گرایـان، قـدرت، ذاتـی و

طبیعی است و به احتمال قوی همین متغیر در به قدرت رسیدن همای تأثیر داشته است.

3- جانشینی پدر.در اینجا پرسشی وجود دارد که چرا بهمـن پادشـاهی را بـه پسـر بـزرگ

خود، ساسان نداده و تاج پادشاهی را به همای و فرزندی که در شکم داشته، داده اسـت ؟ آیـا

قدرت تصمیمگیری همای بیش از برادرش ساسان بوده است؟ یا هیچ مـرد لایقـی در دسـتگاه

حکومتی به نقل از بندهش نمانده بود که پادشاهی کند؟ یا برای بهمن جنسیت مطرح نبـوده و

شایستگی دلیل این گزینش بوده است، چنان که فردوسی میگوید:

اگــر دختــر آیــد بــرش گــر پســر


ورا باشــد ایــن تــاج و تخــت پــدر

 352 /6 :1967 ،فردوسی


در اسطوره و روایات حماسی ایران چنانکه آمده است شاه باید دارای فره ایـزدی باشـد و

همان فره کیانی است که او را شایستة پادشاهی میکند، پس بر اساس باورِ دورة کیانی، همای

نیرویی جادویی داشته و فره ایزدی او را در دستیابی به مقام شاهی یاری رسانده است. بیگمان96 جستارهایادبی(ادبیاتوعلومانسانیسابق) شمارة دوم

این موضوع به دوره ای از تاریخ باز میگردد که بشر نیروهای ماورایی را باور داشته است. در

تحلیل این موضوع واقعیت این است که پدر با شناختی که از دو فرزندش داشته، همای را بـه

سبب هوشمندی و اقتدار ذاتی شایسته تر از ساسان میدیده و حیرت انگیزی ایـن گـزینش در

اینجاست که با توجه به تصورِ غالبِ جنس گرایی در آن زمان، بهمـن، خـود را از زیـر سـلطة

باوری سنتی رها کرده و زنی را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده است، زیرا بـه قـدرت و

لیاقت پادشاهی در او ایمان داشته است.

ســپردم بـــدو تــاج و تخـــت بلنـــد

ولیعهـــد مـــن او بـــود در جهـــان

چو ساسان شنید این سخن خیره شـد

بــه دو روز و دو شــب بســان پلنــگ


همــان گــنج و آن لشــکر ارجمنــد

هم آن کس کـز او زایـد انـدر نهـان

ز گفتــار بهمــن دلــش تیــره شــد

ز ایران به مرزی دگر شـد ز ننـگ

 352 /6 :1967،فردوسی

در تحلیل این ننگ که سبب شد ساسان چنین آزرده و آواره شود، ممکن اسـت بتـوان سـه

دلیل برای آن منظور کرد: 1- غیر منتظره بودن این تصمیم از جانب پدر؛ 2- ولیعهدی خـواهر؛

3- ازدواج پدر با دختر خود.

4- ازدواج. به استناد روایات موجود، ازدواج همای با پدر انجام شده، اما ساختگی بودن یا

حقیقت داشتن آن مشخص نیست. به نوشتة ابن بلخی، تاریخ نویس مسلمانی که نتوانسته ایـن

روایت را باور کند، نوشته است همای « بکر بـود و تـا بـه مـردن شـوهر نکـرد ».(ابـن بلخـی

1313:54). اما با توجه به نظامِ متفاوت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بخصوص دینـی در دورة

پیش از اسلام و پس از آن، میتوان احتمال داد که این عمل به جهت حفظ دودمان و به اجبـار

و به دستور پدر صورت گرفته باشد و بنا به فرمودة فردوسی این نـوع ازدواجِ سـنتی بـر طبـق

دین و آیین ایرانیان انجام شده است.

پـــدر در پـــذیرفتش از نیکـــویی

همـــای دل افـــروز تابنـــده مـــاه


برآن دین که خوانی همی پهلـوی

چنان بـد کـه آبسـتن آمـد ز شـاه

 352 / 6 :1967،فردوسی سال چهلوپنجم بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در بارة پادشاهی... 97


از زاویة دیگری میتوان احتمال داد که چون ایـن عمـل در میـان طبقـة خـاصِ اجتمـاعی

بخصوص پادشاهان و درباریانِ پیش از اسلام مرسوم بوده، ایـن شـایعات و روایـات متعـدد،

واکنش طبقات دیگر اجتماعی بوده، که آن را درست نمی دانستهاند.

5- فرزند. به استناد منابع، همای، فرزند خود را در کودکی به آبِ رودخانه سپرد. بـه نظـر

میرسد در درستی این روایت باید اندکی تردید کرد و اگر چنین عملی انجام شده باشد، دلایل

سیاسی توجیه بیشتری دارد تا دلایل فردی، چون ناخواستگی فرزند و حاصل تعرض بودن آن.

زیرا بر طبق سنتی که در دربارها وجود داشته، فرزند را برای تربیـت بـه پهلوانـان یـا بزرگـان

میسپردند؛ همان گونه که سیاوش و بهمن را از کودکی به رستم یا بهرام گور را بـه منـذر بـن

عمروبن عدی لخمی سپرده بودند (صفا171 /1: 1371) یا به سبب مخالفت با پادشاهی همـای

از جانب گروههای مخالف خطرهای فراوان در دربار برای ولیعهد پیش بینی میشده و منطقی-

تر آن بوده که ولیعهد از آسیبها دور بماند و به افراد مورد اعتماد دربار سپرده شود تـا بـزرگ

شود و در زمان لازم به دربار بازگردد. به نظر میرسد این تحلیل به حقیقت نزدیکتر باشـد تـا

دیدگاه نویسندگانی که چنین عملی را خودخواهی یا جاه طلبی همای ذکر کردهانـد. در میـان

روایات موجود که همه همای را مقصر دانسته و او را عاری از عواطف مادرانه دانسته انـد، در

کتاب آفرینش و تاریخ روایتی متفاوت نوشته شده که رگه هایی از واقعیت در آن موجود است

و به نظر میرسد مؤلف در پی آن بوده که قصه را به حقیقت نزدیک کنـد. او نوشـته همـای «

کودک را در گاهواره ای نهاد و مال بسیاری به گروهی داد تا او را پـرورش دهنـد و آنهـا را از

پایتخت خویش بیرون فرستاد و آن دسته فرزند او را بردند و در کشتی نشستند تا اینکه به مذار

رسیدند. طوفانی شد که کشتی را غرق کرد و همـه آنهـا کـه در کشـتی بودنـد غـرق شـدند و

گاهواره بر روی آب ماند تا اینکه در ساحل دجله به دست گازری که جامه میشست رسـید و

دید که کودکی در آن قرار دارد (مقدسی، 507 :1374). اما اینکه ایـن قصـه محصـول ذهنیـت

جامعه است یا واقعیت دارد، به درستی معلوم نیست. شاید این تحلیلها نتیجه نظرگاه امـروزی

ما باشد. 98 جستارهایادبی(ادبیاتوعلومانسانیسابق) شمارة دوم

6- حکمرانی.در شرح احوال سلاطین ایران آمده است که چون : « همای بر تخـت شـاهی

نشست، پرده ای پرنیانی و زربفت در برابرش آویختند و به خاص و عام اجازت حضـور داد »

(ثعالبی، 243 :1372). آیا این نوشته، عقیدة شخصی ثعالبی، تاریخ نویس مسـلمانی اسـت کـه

نمی توانسته زن را خارج از پرده و در نقشِ جنسـیتی مغـایر بـا دورة خـویش تصـور کنـد یـا

واقعیت داشته ؟ از میان تاریخ نویسان تنها ثعالبی این روایت را نوشته است و چون در نوشـتة

دیگر تاریخ نویسان به چنین موضوعی اشاره نشده است، بی گمان این عقیدة شخصـی ثعـالبی

است که باور این موضوع برای او دشوار بوده و دیگرگونگی زمان خود را با دورة تاریخ پـیش

از آن در نظر نگرفته است. موضوع دیگر این است که در اغلب این روایات، «همای بزرگتـرین

ملکه عالم، پادشاهی عدالت گستر، نیکوکار وحافظ منافع مـردم» معرفـی شـده اسـت (ثعـالبی

180-179: 1328). آیا او در واقع پادشاهی مهربان، عادل و دادگستر بوده، یا با پادشاهان مقتدر

و مستبد مقایسه شده است که تاریخ نویسان چنین قضـاوتی کـرده انـد. احتمـال دارد تفـاوت

رفتاری زن و مرد نیز علت دیگر این قضاوت باشد. زیرا زن به سبب طبیعت زنانهاش ملایـم و

مهربان است و از خشونت پرهیز میکند و به سبب همین تفاوت رفتاری بـا دیگـر پادشـاهان،

این گونه رفتارهایش مورد تحسین تاریخ نویسان قرار گرفته است.

چنانکه از یافته های تاریخی بر میآید درتمام طول تاریخ بشر و در جوامع مختلف تفکیک

شغل و مقام بر اساس جنس وجود داشته و در بیشتر کشورهای دنیا نقش پادشاهی جـز مـوارد

استثنایی منحصر به مردان بوده، و احتمال میرود یکی از دلایل برتری مردان در جامعـه، مقـام

سروری و فرمان روایی و مشاغل مردانه آنها از دورهای تاریخ بوده است. بنابراین شاید بتـوان

حضور همای را به عنوان پادشاه به ساختار فرهنگی –اجتماعی مساعدی ارتباط داد که پذیرای

حکومت یک زن آن هم به مدت 32 سال بوده است. بی گمان اعتراض جامعه در برابـر نقـشِ

جنسیتی همای چندان گسترده نبوده که تأثیر مخربی بر جریان قدرت بگذارد و واکـنشِ منفـی

مردم در همان حد شایعات و مخدوش کردن اخبار مربوط به زن-پادشا بوده است و از نوشـتة

تاریخ نویسان چنین بر میآید که جامعه بدون قید و شرط حکومت یک زن را پذیرفته است و

در اغلب روایات مملکت داری او را تحسین کرده اند. یا اگر نظـام طبقـه بنـدی اجتمـاعی درسال چهلوپنجم بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در بارة پادشاهی... 99

ایران را بپذیریم، احتمال دیگر این است که شخصـیت همـای بازمانـدة دوران زن سـروری در

ایران کهن باشد.

نتیجه

همای چهرزاد به استناد حماسة ملی و تاریخ ایران نخسـتین پادشـاه-زن ایرانـی اسـت. در

تحلیل علت تشتت روایات در مورد زندگی و پادشاهی او در این مقالـه، دو عامـل مـورد نظـر

قرار گرفت، نخست اینکه به سبب جنگها و حذف تمام آثار یک سلسلة پادشـاهی، در تـاریخ

این دوره از ایران گسستگی رخ داده و باز سازی آنهـا در دورههـای بعـد بـه صـورتی نـاقص،

آمیخته با افسانه و غیر واقعی انجام شده. احتمال میرود وجود این همه روایـتهـای مختلـف

همین باشد. عامل دوم جنسیت پادشاه است. در بررسی تطبیقی شخصیت و سرگذشت همـای

با دیگر پادشاهان سلسلة کیانی چنین تعدد روایاتی در مورد مردانِ پادشاه وجود ندارد و به نظر

میرسد علت وجود این همه روایات متعدد دربارة همای این باشد که جامعه در رویـارویی بـا

زن و موقعیت او بیش از هرچیز به وجه جنسی هویت او نظر داشـته و جنسـیت، عامـل بـروز

تشتت روایات و شایعات مختلف در باره او شده است. اگر این احتمال، واقعیت داشـته باشـد،

تاریخ و حماسه شرمسار همای است که در برههای سخت از تاریخ ایران، مسئولیت ادارة ایـن

سرزمین را به دوش گرفته و در برابر نگرش مردانه مقاومت کرده است و اگر پادشاهی یک زن

را در سرزمین ایران امری طبیعی فـرض کنـیم و آن را متعلـق بـه دورانِ زن سـالاری در نظـام

اجتماعی ایران بدانیم، باید با تحلیلی انتقادی نظریة جامعه شناسان در مورد طبقه بندی جامعـه

به مرد سالاری را در آن دوره باز پژوهی کنیم و به شناخت و برداشت سنتی تـاریخ نویسـان از

ساختار مرد سالاری جامعه ایران به دیـدة تردیـد بنگـریم و در پـی شـناخت واقعـی سـاختار

اجتماعی ایران باشیم. افزون بر عوامل مؤثر در تشتت روایات مربوط به همای، به عاملِ دیگری

نیز میتوان اشاره کرد و آن نقش جنسیتی در جامعة گذشته ایران است که در ایـران نیـز چـون

اغلب کشورها پادشاهی نقشی صـرفاً مردانـه بـوده و ایـن یکـی از مشخصـههـای نظـامهـای

استبدادی- سنتی است که تمایز نقش در حدی آشکار در آنها وجود دارد. ایـن تفکیـک نقـش100 جستارهایادبی(ادبیاتوعلومانسانیسابق) شمارة دوم

طی قرنها در جامعه تداوم داشته و نهادینه شده، احتمال میرود تغییر این روش واین دیـدگاه

با واکنش همراه بوده و سبب نارضایتی در جامعه و در نتیجه بروز شایعاتی شده اسـت کـه بـه

نظر میرسد نیمی از آنها واقعی نیستند.

یادداشتها

1-علت آنکهنویسندة رمان اسکندرراکالیستن دروغین(PseudCcallisthene) مینامیدند، آن بودکه

وی روایات خودرا بهکالیستنس(Callisthenes) مورخ اسکندرمنسوب میدانست (کریستن سـن، 1343:

 .(212

2- بن مایةرهاکردن کودک درآب رادرقصههایدینی چون قصة حضرت موسی نیز میتوان یافت.

کتابنامه

ابن بلخی. (1313). فارس نامه. بهکوشش جلال الدین تهرانی. تهران: ؟

ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد. (1352).. آثارالباقیه. بهکوشش اکبر دانا سرشت. تهران: ابن سینا.

اعزازی، شهلا. (1385). فمینیسم و دیدگاهها. مجموعهمقالات. تهران: روشنگران.

ایرانشاه بن ابی الخیر. (1370). بهمن نامه. تصحیح رحیم عفیفی. تهران:انتشارات علمی و فرهنگی.

بلعمی، ابوعلی. (1379). تاریخ بلعمی.بهکوشش محمد تقی بهار و پروین گنابادی. تهران: طهوری.

بناکتی، داود بن محمد. (1348). تاریخ بناکتی. بهکوشش جعفر شعار. تهران: انجمن آثارملی.

بیضاوی،عبداالله بن عمر. (1381).. نظامالتواریخ.بهکوشش میر هاشم محدث. تهران: بنیادموقوفات دکتر محمـود

افشار.

ثعالبی مرغنی، حسین بن محمد. (1328).. شاهنامهثعالبی در شرح احوال سلاطین ایران. تهران: مجلس

ثعالبی، حسین بن محمد. (1372.). شاهنامهکهن، پارسی تاریخ غررالسیر.ترجمةمحمد روحانی. مشهد:

حمداالله مستوفی، حمداالله بن ابی بکر. (1339). تاریخ گزیده.بهاهتمامعبدالحسین نوائی. تهران: امیرکبیر. سال چهلوپنجم بررسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در بارة پادشاهی... 101

حمزه اصفهانی، حمزه بن حسن. (1346.). تاریخ پیامبران و شاهان (سنی ملوک الارضو الانبیاء). ترجمـة جعفـر

شعار. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.

خواندمیر، غیاث الدین همامالدین. (1333). تاریخ حبیب السیر فی اخبارافرادبشر با مقدمة جلال الـدین همـائی.

زیر نظر محمد دبیر سیاقی. چ2،(افست 1353). تهران: خیام.

دینوری، احمد بن داود. (1364).. اخبارالطوال. ترجمةمحمود مهدوی دامغانی. تهران: نی.

زرین کوب،عبدالحسین. (1388). تاریخ مردمایران، ایران قبل ازاسلام. چ 11.تهران: امیرکبیر.

صفا، ذبیح االله(1371). تاریخ ادبیات درایران.چ12.تهران: فردوس.

طبری، محمد بن جریر. (1351). تاریخ الرسل و الملوک، بخش ایران ازآغازتا سال 31 هجـری. ترجمـة صـادق

نشأت. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

فردوسی، ابوالقاسم. (1967). شاهنامهفردوسی. تصحیح م.ن.عثمانوف. مسکو: آکادمی علوماتحاد شوروی.

فرنبغ دادگی. (1369). بندهش. تصحیح مهرداد بهار. تهران: توس.

کریستن سن. (). 1343. کیانیان. ترجمهذبیح االله صفا. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

گیرشمن،رومن. (1384).. ایران ازآغازتا اسلام. چ 16. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

مجمل التواریخ و القصص. (1318). بهکوشش محمد تقی بهار. تهران: محمد رمضانی.

مسعودی،علی بن حسن. (1344). مروج الذهب ومعادن الجوهر. ترجمةابوالقاسم پاینده. تهران: بنگـاه ترجمـه و

نشر کتاب.

مقدسی، مطهر بن طاهر. (1374). آفرینش و تاریخ. ترجمةمحمد رضا شفیعی کدکنی. تهران: آگه.

هام، مگی و دیگران. (1382). فرهنگ نظریههای فمینیستی. ترجمةفیروزه مهاجر، فرخ قره داغی، نوشین احمدی

خراسانی. تهران: توسعه.

یعقوبی، احمد بن اسحاق. (1347). تاریخ یعقوبی. ترجمةمحمد ابراهیم آیتی. تهران: ترجمه و نشر کتاب. 

پیام های داستان همای چهرزاد

صور نوعی عبارتند از همه ی مظاهر و تجلّیات نمونه وار و عام روان آدمی. ناخودآگاهی جمعی که از مجموع صور نوعی فراهم آمده، ته نشین همه ی تجارب زندگانی بشر از آغاز تا کنون است. صورت نوعی فی نفسه عنصر روانی است که در بخش تاریک ضمیر نهفته است. بدین سبب خود صورت نوعی ناپیدا و دست نیافتنی است. اما نمادهای معروف صورت نوعی آن را به ما می شناسانند.»(ستاری، 1366، صص 442-4



پیام های داستان همای:


پروانه:


فرانک دوانلو:


همانگونه که دوستان نیز اشاره فرمودند داستان همای جای پرسش بسیار دارد

اما من باور دارم که همتای تنها به سبب پادشاه ماندن چنین رفتاری نکرده

اگر میخواست چرا ۸ ماه کودک را نگاه داشت

چرا فرمان داد تا صندوقی چون کشتی برای او بسازند

اگر گوهر شاهانه با فرزند همراه میکند برای دستمزد نمی تواند باشد که اگر چنین بود سکه های بیشمار با کودک می‌فرستاد

چرا گزار و همسرش همه گوهرها را می‌فروشند اما گوهر شاهانه را نگاه می‌دارند



 تو دارا را پاک و نیکو بدار

بدان تا چه بار آورد روزگار

همی داشتندش چنان ارجمند

که از تند بادی ندیدی گزند

بر پایه این چکامه گازر و همسرش با ارج و نیکو، داراب را پرورش میدهند 

و هر چه میخواسته را برایش فراهم نمودند سپردن به فرهنگیان و آموزش رزم دران دوره کار ساده ای نبوده

 اما آنچه از داستان دریافت میشود 

داراب از بی مهری پدر و مادر ناتنی خود شکوه نمی کند او در برنایی از تفاوت خواسته هایش می گوید

آنچه می اندیشد توانایی و آرزوهایش است در برابر آرزوی گازر

او مهری به آرزوهای گازر ندارد 

کارهای آنان خوشایندش نیست

 او با تندی از گازر و خشم از مادر جویای نژاد میشود 

او باور دارد که از این خانواده نمی تواند باشد 

آیا دزدیده شده؟ آیا فراموش شده؟ آیا فرزند مشروع نبوده؟

فریدون و سهراب هر دو مادر را در کنار داشتند 

و آموخته های بسیار داشتند از پدر خود آگاه نبودند

اما داراب هیچ نداشت جز مرد و زنی که تنها جسم او را خوب پرورش داده بودند تا خودش خواهان آموزش شد

 او چون دانست فرزندی از بزرگان است و رانده شده 

سرخورده و افسرده میشود 

در میان سپاهیان نیز دوستی ندارد 

با آن که جوان جذاب و دلیری بود

تنها به خرابه ای پناه می برد

غمی بود زان کار داراب نیز

ز باران همی جست راه گریز

نگه کرد ویران یکی جای دید 

میانش یکی طاق بر پای دید

 اما زمانی که دارا به تخت می نشیند 

گازر و بانویش به پیشگاه شاه نو می آیند اگر داراب آنان را بخشایش می نماید و امید میدهد که کار گازری رها نکند شاید باز هم کودکی بیابد و چون داراب بپرورد

پس داراب خود را وامدار آنان میداند

 بدو گفت: رو گازری پیشه دار

همیشه روان را بر اندیشه دار

مگر ز آب صندوق یابی یکی

چو دارا بدو اندرون کودکی

برفتند یک لب پر از آفرین

ز دادار بر شهریار زمین

[

[چهارشنبه ۱۰ دسامبر ۲۰۱۴ ۲۱:۵۸] پروانه :در پاسخ به پرسش بانو میترا در خصوص معنی و چرایی نام چهرآزاد به دنبال نام همای به منبعی دست نیافتم . ولی در یکی از مقالات سایت  نور نوشته شده است:

 همای را به هشت نام گوناگون خوانده اند مانند سمیراندخت، همای دختر حارث ملم مصر،خمانی دختر بهمن ملقب به شهرزاد، چهرزاد،چیهراچات، همایه یا حمای، همای چهرآزاد، شمیران دختر بهمن

 منبع: مقاله ای با عنوان : بربرسی دلایل اجتماعی تشتت روایات در باره باره پادشاهی همای چهرزاد از دکتر روح انگیز کراچی


 ضمن سپاس از بانو فرانک دوانلو که توضیحات بسیار روشنی را در این باره نوشتند به بررسی دیدگاه اسطوره ای به این داستان می پردازیم:

 همای را می توان با فرانک و فرنگیس مقایسه کرد. هر سه پیش از به دنیا آمدن فرزندشان، همسرشان را از دست می دهند. هر سه فرزند را از خود دور می کنند فرانک و فرنگیس برای در امان ماندن فرزندشان. والبته در برخی روایت ها به جز شاهنامه آمده است که همای هم برای در امان نگاه داشتن فرزندش به دلیل شرایط بد اجتماعی آن موقع از خود دور می کند. و هرسه فرزندشان را به سفر می فرستند و هر سه فرزند از آب می گذرند و آب به آنها آسیبی نمی رساند.


فریما: در مقاله ای با نام نقش نمادین اسطوره آب و نمودهای آن در شاهنامه فردوسی در مجله جستارهای ادبی به قلم محمد جعفر یاحقی و فرزاد قائمی خواندم که نقشهای نمادین اسطوره آب را در اساطیر می توان در سه بخش اصلی تقسیم بندی کرد: 1- اسطوره آب در فرهنگهای متفاوت بشری، نمادی از آغاز مرحله آفرینش مادی و حرکت چرخه زندگی در ساختار کیهانی بوده است. این نقش در خلق اولیه جهان از آب و پایان نمادین حیات در آن، جلوه گر شده است. 2- اسطوره آب مظهر جاودانگی و تداوم حیات مادی است. این نقش در اسطوره آب حیات و آب درمان بخش، نمادینه شده است. 3- سومین نقش آب در اساطیر، در اسطوره گذر از آب (آزمون آب) و شستشوی نمادین توسط آن (اسطوره تعمید) جلوه گر شده است که به عنوان آزمونی از ماده برای پالایش روح، عبور از مرحله کهن و ورود به مرحله متعالی جدید را در قالب کهن الگوی مرگ و تولد دوباره، نمادینه می کند.که شاید گذشتن هر سه فرزند از آب به گونه ای گویای همین پالایش روح و گذر به مرحله تازه تعالی بوده باشد.

 آب در اینگونه داستانها،همچون زهدان مادر است همچنانکه کودک به هنگام  زاده شدن ،از دنیای تاریک و تنگ درون زهدان به دنیای روشن بیرون گام می نهد،قهرمان نیز به واسطه آب زاده شدنی نو را پشت سر می گذارد و از تقدیر و سرنوشتی شوم و ناپسند به زندگی تازه و خجسته ای می رسد.

(کهن نمونه آب و کارکرد آن در اسطوره و حماسه-دکتر مهدی شریفیان)

به رای من فردوسی به زیبایی کارکرد آب را در بیان سرگذشت این سه فرزند و اسطوره ای که در دل این داستانها به ظرافت پنهان شده  اشاره می کند.



 پروانه: نمونه دیگری از بند سوم "شستشوی نمادین توسط آب" که تا امروز هم در ادیان و آیین ها به شکل غسل ادامه دارد و البته امروزه به شکل کاری برای نظافت به شکل شستشو با آب امری روزمره است.

 در داستان ضحاک وقتی فریدون، کاخ ضحاک را تسخیر می کند و بر تخت نشسته و تاج شاهی بر سر می گذارد ، شهرناز و ارنواز ، دختران جمشید که به دست ضحاک اسیر شده بودند را از شبستان بیرون می آورد:

بفرمود شستن سرانشان نخست

روانشان پس از تیرگیها بشست

ره داور پاک بنمودشان

از آلودگی سر بپالودشان

 در اینجا نیز اشاره به شستن برای پالودن از جادوی ضحاک است


فریما:

 بله و در داستانهای دیگر هم این پالوده شدن را به گونه های متفاوت می توان یافت .فریدون از اروند و کیخسرو از جیحون و اردشیر از دریا گذشتند و نیز رستم و اسنفدیار در هفت خان این ازمون سخت را پشت سر گذاشتند . ظهور و ناپدید شدن کیخسرو در آب است . بارزترین شکل اسطوره ای آب درداستان اسکندر و آب حیات ظهور یافته است که اسکندر به علت ناپاکی ناکام  گشت . درمانگری با آب در داستان یزدگرد رخ می نماید . پهلوانان پس از جنگ های سخت که زخم های کاری برمی داشتند التیام و شفای آن را در آب جستجوی می کردند

داراب

برداشت از اینجا


پیوند خرد و اسطوره نزد کیانیان

 پیوند خرد و اسطوره نزد کیانیان

 

نویسندگان: سیدکاظم موسوی، اشرف خسروی






 داراب

اگرچه اسطوره در بخش تاریخی شاهنامه کمرنگ است، نمونه های زیبایی از پیوند اسطوره با خرد در این بخش نیز دیده می شود. در این بخش به برخی از داستان های بخش اسطوره ای مانند داستان جمشید، کاووس، هوشنگ، تهمورث و ضحاک به طور مستقیم اشاره شده است. همچنین تلاش فردوسی در برقراری ارتباط بین این بخش با دو بخش قبلی، موجب ایجاد پیوند بین برخی رویدادهای اسطوره ای با رویدادهای تاریخی شده است. برخی از پادشاهان این بخش مانند بخش های گذشته ترکیبی از خرد و اسطوره اند. یکی از شهریارانی که از این جهت قابل بررسی می باشد داراب است. او حاصل پیوند بهمن پسر اسفندیار با همای چهرزاد دختر خویش است. فردوسی با استدلالی خواننده را از سرزنش باز می دارد:
پدر در پذیرفتش از نیکویی
بران دین که خوانی همی پهلوی
(6، 352)
داراب همچون کیخسرو و فریدون قبل از این که متولد شود پدرش را از دست می دهد. اسطوره به تدبیر همای، او را از دیار خود دور می کند. همای چهرزاد بانویی خردمند و تدبیرگر است که در شاهنامه سی و دو سال به داد پادشاهی می کند. او در این داستان می تواند با فرنگیس و فرانک مقایسه شود. همای در این داستان یکی از نقش ورزان اولیه است. او با تدبیری اسطوره ای فرزندش را از خود دور می کند و به سفر اسطوره ای قهرمانان می فرستد تا به معرفت و کمال برسد. او نه به کوهستان می رود و نه به مرغزار روانه می گردد، بلکه به آب سپرده می شود. شهریار آینده ی ایران آزمون دشوار گذار از آب را در هشت ماهگی می آزماید و به سلامت از آن بیرون می ‌آید. آب به او که بی گناه است آسیبی نمی رساند همچنان که آتش به سیاوش گزند نمی زند، بی گناهی در اسطوره یعنی نیک اندیشی و نیک کرداری و خردمندی.
مهر ورزیدن پروردگاران جدید بر او مانند موارد مشابه نشانه ی حمایت یزدانی اسطوره است.
کم کم آثار فرّ و بزرگی و نیرومندی در او نمایان می شود. اسطوره لزوم پرورده شدن و آموختن را انکار نمی کند و او به «فرهنگیان» و « سوارکاران» سپرده می شود تا زند و اوستا و آیین رزم و جنگ و میدان و چوگان و کمان بیاموزد. مسافر تنهای سفر اسطوره ای باید تن به دشواری آموختن بدهد و به آگاهی و معرفت دست یابد تا بتواند بازگردد.
گازر و جفت او در این ماجرا دستیارانی هستند که نقشی گذرا دارند و به زندگی گذشته ی خود بازمی گردند. زن گازر می گوید:
بدو گفت ما دستیاران بدیم
نه از تخمه ی کامکاران بدیم
(6، 360)
از عناصر اسطوره ای چون البرزکوه، مرغزار و گاو برمایه، مرد ایزدی و چوپان که در داستان فریدون و کیخسرو نقشی مهم برعهده داشتند، در این جا خبری نیست.
داراب پس از آگاه شدن از گذشته ی خود به مرزبانی ارجمند و بی گزند پناه می برد و در کنار او پرورده می شود. مرزبان در این داستان از نمادهای خرد محسوب می شود و کشته شدن او به دست بیگانگان و کین خواهی او موجب بازگشت داراب به کاخ پادشاهی می گردد. در موارد مشابه ( کیخسرو و گشتاسپ) نیز مرد خرد در بازگشت قهرمان به دیار خود نقش مهمی دارد.
کین خواهی مرزبان، داراب را به رشنواد، وزیر همای و نماد خرد او پیوند می دهد و او را در سپاه رشنواد دانا قرار می دهد. در ادامه ی ماجرا مرد خرد در کنار داراب است و در سرنوشت او تأثیر زیادی دارد. همای که سرگرم دیدن سپاه است مردی را می بیند که هم فرّه مند و هم اسطوره ای است:
نماید که این نامداری بود
خردمند و جنگی سواری بود...
چو داراب را فرّه مند آمدش
سپه را سراسر پسند آمدش
(6، 362)
مهر مادری نیز با جاری شدن شیر، خود را نمایان می کند.
مهم ترین جلوه های پیوند خرد و اسطوره وقتی اتفاق می افتد که سپاه به کین خواهی مرد خرد ( مرزبان) در راه است و به سوی دشمن می رود. تندباد و رعد و برق و جوش و خروش زمین را پر از آب می کند. گویی این عوامل نیروهای اهریمنی اند که به یاری دشمن آمده اند همان گونه که در نبرد هماون به یاری تورانیان آمده بودند و وظیفه ی آن ها تباه کردن مرد اسطوره و خرد ( داراب) است. قهرمان تنها در ویرانه ای زیر طاقی آزرده خوابیده و زندگی او در خطر است. خرد به یاری اسطوره او را نجات می دهد به این شکل که رشنواد ( نماد خرد) از ویرانه خروشی می شنود ( اسطوره) که می گوید:
که ای طاق آزرده هشیار باش
برین شاه ایران نگهدار باش
(6، 363)
مرد خرد شگفت زده و دودل است. دوباره و سه باره اسطوره به یاری او می آید و او را یکدل می کند:
دگر باره آمد ز ایوان خروش
که ای طاق چشم خرد را مپوش
که در توست فرزند شاه اردشیر
ز باران مترس این سخن یاد گیر
سیم بار آوازش آمد به گوش
شگفتی دلش تنگ شد زان خروش
(6، 363)
رشنواد، داراب را بیدار می کند و نجات می دهد. در ژرفای این رویداد باورنکردنی و نامعقول حقیقتی معقول پنهان است. رشنواد مرد دانایی است و وقتی می بیند جوانی در زیر طاقی شکسته خوابیده که هر لحظه ممکن است رعد و برق و باران آن را فرو ریزد، به حکم خرد او را بیدار می کند و از خطر نجات می دهد. روان و ذهن نمادساز و اسطوره آفرین انسان این رویداد خودآگاهانه را با ناخودآگاه پنهان خود آمیخته و با کالبدی اسطوره ای بازآفرینی کرده است.
در اسطوره طبیعت خردمند است. از طاق آزرده گرفته تا گل و گیاه و درخت و آب و آتش و دیو و اسب و پرنده همه در طبیعت هوشیار و آگاهند. طاق آزرده در این داستان وظیفه دارد هوشیار باشد؛ نگهدار باشد؛ چشم خرد دارد و نباید آن را بپوشد؛ نباید از باران بترسد و بلرزد و اسطوره به او تأکید می کند که این سخن را یاد گیرد. درک این هوشیاری، خردی از نوع خرد زال و گودرز و رشنواد می خواهد و همه کس قادر به دریافت آن نیست. همین که داراب از زیر طاق بیرون می آید خویشکاری اسطوره ای آن پایان می یابد و به طبیعت خود بازمی گردد و فرو می ریزد.
داراب طلایه دار سپاه می شود و انتقام خون مرزبان را می گیرد و پیروزمندانه و شناخته شده بازمی گردد ( درست مانند فریدون و کیخسرو). در بازگشت او نیروهای مینوی و فراطبیعی از یک سو و تلاش و اراده و خرد انسانی از سوی دیگر نقش دارند و این نکته را همای دریافته است:
کنون ایزد او را به من باز داد
به پیروز نام و پی رشنواد
(6، 369)
ایزد و رشنواد در این بیت نمایانگر خرد و اسطوره اند. او نیز همچون کیقباد پس از یک هفته خلوت شهریار ایران می شود. مسافر تنهای هشت ماهه، پرورده و آموخته و خردمند به باززایی می رسد و مادرش با میل و رغبت تاج بر سر او می نهد همان گونه که لهراسپ پس از بازگشتِ گشتاسپ تخت را به او می سپارد. راز این سفر نمادین و رنج های آن که به قصد رسیدن به کمال و خردمندی است و نقش ورز اصلی آن قهرمانی است که نمادی از خرد نیز در کنار اوست، غالباً پنهان مانده و به کالبد اسطوره ای آن بسنده شده است. حتی داراب هم به ظاهر داستان اکتفا می کند و نقش خود را در آن همه رنج بردن، آموختن و پرورش یافتن از یاد می برد و شهریاری را داده ای ایزدی می داند که بدون رنج و داد به او رسیده است:
که گیتی نجستم به رنج و به داد
مرا تاج یزدان به سر بر نهاد
(6، 372)
به طور خلاصه در این داستان وجود نمادهایی چون همای چهرزاد، رشنواد، سروش، سفر، طاق آزرده، گذار از آب، مرزبان رهنما، فرهنگیان و سوارکاران آموزگار، شهریاری، رعد و برق و توفان و عواملی از این نوع رابطه ی تنگاتنگ خرد و اسطوره را نشان می دهند.
منبع مقاله : 
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول



پادشاهی همای چهر آزاد سی و دو سال بود

یاد داشت هایی بر داستان 




همای چهرزاد مقتدرترین و مظلوم ترین زن شاهنامه

برداشت از اینجا


همای چهرزاد مقتدرترین و مظلوم ترین زن شاهنامه

چکیده

شاهنامه فردوسی از شاهکارهای حماسی ایران و جهان است. این اثر ارزشمند آفریده ی قوم و ملتی است که در هزاره های گمشده ی تاریخ زیسته اند و اندیشه ها، آمال و احساسات و آگاهی های خود را درناخودآگاه جمعی و قومی نسل های بعد بایگانی کرده اند. پنهانی های ناخودآگاه خود را در داستان های اساطیری و حماسی، با بیانی نمادین و رمزی متجلی می سازند. لایه های بیرونی و درونی این داستان ها اغلب فاصله ی زیادی با هم دارد. پژوهشگران مختلف همواره کوشیده اند از طریق کشف، شناخت و تأویل نمادها و رمزها ی موجود در داستان ها به ژرف ساخت آنها پی ببرند و آن ها را رمزشناسی کنند. داستان های بخش تاریخی شاهنامه در این تحقیقات چندان مورد بررسی قرار نگرفته اند و این در حالی است که مطالعه و تحقیق در داستان ها ی این بخش نیز نتایج مفید و سودمندی به دست می دهد. یکی از داستان هایی که از این نظر اهمیت دارد و لایه های بیرونی آن با لایه های زیرین و ژرف آن متفاوت و حتی متضاد است، داستان همای چهرزاد و ماجرای او با فرزندش داراب است. در روساخت این داستان همای به دلیل جاه طلبی و سلطنت خواهی فرزند را به آب می افکند و شهریاری را بر مادری ترجیح می دهد و در این مقاله این داستان و این انگیزه و صحت و سقم آن مورد بررسی قرار می گیرد.

مقدمه

شاهنامه ی فردوسی یکی از شاهکارهای ادبی جهان است که از سه بخش اساطیری، حماسی یا پهلوانی و تاریخی تشکیل شده است و از جنبه های مختلف قابل نقد و بررسی است. پژوهشگران مختلف از دیدگاه های اسطوره شناسی، حماسه سرایی، جامه شناختی، خرد سیاسی، داستان پردازی، روانکاوی و مانند آن این اثر ادبی ماندگار را بررسی کرده اند. شاهنامه یک حماسه ی ملّی است و داستان های آن آفریده ی شخص شاعر و احساسات، عواطف و اندیشه های فردی خاص او نیستد بلکه حماسه ای ملی است که ریشه د رناخودآگاه جمعی یک قوم و ملت در طول قرون متمادی دارد. معمولاً آثاری که ریشه در ناخودآگاه دارند، رمزگونه و نمادین اند و هنگام مطالعه در آن ها نباید به لایه ی ظاهری و بیرونی داستان اکتفا نمود. این آثار دارای لایه های درونی و ژرف ساخت های پنهانی هستند که دریافت و درک آنها نیاز به شناخت و درک نمادها یا رمزهای موجود در داستان است. نماد «گونه ای از بیان است که معانی و مفاهیم غیرمحسوس، ناشناخته، رازناک و غیرقابل بیان، به شکلی مبهم و غیرقطعی با ویژگی بسیار معنایی در آن متجلّی می شود و معمولاً معنی روساختی خود را نیز حفظ می کند.»(آقاحسینی و خسروی، 1389؛ ص:...)نمادشناسی داستان نتیجه ای به دست می دهد که با روساخت داستان بسیار متفاوت است. ویژگی بسیار معنایی و ابهام و عدم قطعیت، نماد را از سایر صورت های بیان مانند بیان استعاری و تمثیلی جدا می کند. این ویژگی ها لزوم رعایت احتیاط در صدور حکم و نتیجه را به پژوهشگر هشدار می دهد و او را وادار به قبول امکان وجود نتایج دیگر، حتی اگر متضاد به نظر برسند، می نماید.
در شاهنامه هرچه از بخش اساطیری به سوی بخش تاریخی می رویم رمزآلودی و نمادگونگی آن کمتر می شود به طوری که بخشی اساطیری نمادین تری بخش شاهنامه است و بخش تاریخی کمترین نمادها و بخش حماسی نسبتی بین این دو دارد. این تفاوت ریشه در میزان تأثیر ناخودآگاه قومی و جمعی در آفرینش داستان و تداوم آن دارد. از آن جا که بخش تاریخی شاهنامه کمتر مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته، واغلب تحقیقات به جنبه های اسطوره ای و حماسی پرداخته اند، حقایق معنادار و گفتنی پنهان در زیرساخت داستان های این بخش ناگفته مانده است. اگرچه در بخش تاریخی شاهنامه اسطوره ها اندک اند و رمزها و نمادهای اساطیری به اندازه ی بخش اول و دوم نیستند، ولی در این بخش نیز اسطوره و به تبع آن بیان نمادین راه یافته است. شاهنامه از یک سو بزرگترین خرد نامه ی ادب فارسی و از سوی دیگر منبعی اسطوره ای است که به هنرمندی و نبوغ فردوسی خرد و اسطوره که به ظاهر متناقض اند در آن پیوند یافته و سازگار شده اند.(ر.ک.موسوی، خسروی، 1389، ص:301) دراین مقاله سعی می شود لایه های زیرین داستان همای چهرزاد و ماجرای او با پسرش داراب که یکی از داستان های بخش تاریخی شاهنامه است، بررسی و رمزها و نمادهای آن شناخته شود. این پژوهش در نوع خود جدید به نظر می رسد و آن چه بیان می شود در آثار پژوهشی و تحقیقات شاهنامه شناسی مشاهده نشده است. البته در کتاب «پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه ی فردوسی» که در اصل پایان نامه ی دوره کارشناسی ارشد نگارنده بوده و اخیراً چاپ شده، اشاره بسیار مختصری به پیوند خرد و اسطوره در این داستان شده است.
از دلایل اهمیت این پژوهش یکی این است که ژرف ساختی جدید و متفاوت با آن چه تاکنون از روساخت داستان برداشت می شود، ارائه می شود؛ همچنین این داستان رمزی در بخش تاریخی است و تداوم رمز و داستان های رمزی را تا این بخش نشان می دهد. علاوه بر این محور اصلی و مهم این پژوهش همای چهرزاد یعنی یک «زن» است که اهمیت آن را در مطالعات و پژوهش های مربوط به زنان نیز افزایش می دهد.

همای چهرزاد مقتدرترین و ستمدیده ترین زن شاهنامه

اگرچه شاهنامه یک اثر حماسی است و انتظار می رود نقش زنان در آن حایز اهمیت نباشد ولی در شاهنامه «زن شبحی گذرا نیست، بلکه چرخ داستان را به گردش درمی آورد و گاه نیز خود زمینه ساز حماسه است و عامل اصلی رویدادها ... در بیشتر داستان های پهلوانی سزاوارترین سخنان را از دهان مادران و همسران و دختران پهلوانان می شنویم. زنان شاهنامه سخن بسزا می گویند زیرا خردمندند و چون خرد دارند در همه حال و هر جا که باشند آزاد اندیشند»(کیا، 1371: 3-2). در کنار این خردمندی بسیاری از زنان شاهنامه ویژگی های اسطوره ای نیز دارند.
بیشتر زنان نقش آفرین شاهنامه را زنان محبوب، مقدس و خردمندی تشکیل می دهد که زاینده، پرورنده، آموزنده و نگاهدارنده ی شهریاران، قهرمانان و شاهزادگان اند. این زنان در راه انجام رسالت خود رنج فراوان برده اند. اینان که بازمانده ی ایزد بانوان و الهگان و امشاسپندان اساطیری اند که زمانی یاریگر آفرینش اهورایی و نیک بوده اند، در شاهنامه یاریگر و راهنمای همسران و یا فرزندان خود می شوند و حتّی در مواردی نسبت به آنان خردمندترند.(ر.ک.طعیانی و خسروی، کاوش نامه، در دست چاپ) در مقابل این گروه زنانی چون سودابه قرار دارند که خویشکاری آن ها اهریمنی است. سعی این زنان برگمراه کردن یا نابودی قهرمانان، شاهان و شاهزادگان است و پیشینه ی حضورشان به روزگار دیرینه ی اسطوره ها و زنان اساطیری چون «جه یا جهی» دختر اهریمن می رسد.(ر.ک. موسوی، خسروی، 1387، ص:144).
زنان در شاهنامه حضور سیاسی فعالی دارند. زنانی چون فرنگیس و فرانک با خردمندی و اندیشه ورزی یاریگر شهریاران آرمانی شاهنامه یعنی فریدون و کیخسرو می شوند. حضر این دو زن، زمینه ی تغییر الگوی شهریاری از شهریاری بد به نیک را فراهم می کند و فردوسی نقش این زنان را در این زمینه به خوبی به نمایش گذاشته است. حضور سیاسی زنانی چون رودابه، سیندخت و کتایون نیز قابل ملاحظه است. حضور سیاسی زنان شاهنامه به نوعی با خویشکاری اسطوره ای آن ها پیوند دارد.
در شاهنامه قوی ترین جلوه حضور سیاسی زنان در پایان پادشاهی بهمن دیده می شود. حضور زن در این بخش مستقیم و بی واسطه است. از یک سو پادشاهی سی و دو ساله ی همای در پیش روست و از سوی دیگر برابری زن و مرد در شهریاری مطرح می شود. بهمن در وصیت خود بر برابری دختر و پسر در ولایت عهدی تکیه ی می کند:
اگر دختر آید برش گر پسر
ورا باشد این تاج و تخت پدر
(6، 352)(1)
در وصف شاه بانوی شاهنامه، همای چهرزاد هنرمندی، دانش و نیک رایی ویژگی های مهم او محسوب می شوند. همین ویژگی ها موجب شد پدر او را ولیعهد خود کرده و بر تخت شاهی بنشاند و این در حالی است که پسری شجاع و توانا چون ساسان نیز دارد. شایستگی و دانش این زن موجب شد بهمن او را بر پسرش برگزیند و برتری دهد.
پسر بد مر او را یکی همچو شیر
که ساسان همی خواندی اردشیر

دگردختری داشت نامش همای
هنرمند و با دانش و نیک رای
(6، 351)
همای چهرزاد در طول پادشاهی سی و دو ساله ی خود دادگری می کند؛ گنج می گشاید؛ نیک کرداری می ورزد و به راستی جهانداری می کند؛ این همه نشانه ی خردمندی این شاه بانو است.
به گیتی بجز داد و نیکی نخواست
جهان را سراسر همی داشت راست
(6، 355)
در شاهنامه به جاه طلبی او نیز اشاره شده و این جاه طلبی به حدی است که موجب می شود فرزندش را از خود دور کند.
چو هنگام زادنش آمد فراز
ز شهر و ز لشکر همی داشت راز

همی تخت شاهی پسند آمدش
جهان داشتن سودمند آمدش

نهانی پسر زاد و با کس نگفت
همی داشت آن نیکویی در نهفت
(6، 356-355)
پس از هشت ماه، همای از درودگری پاک مغز می خواهد که صندوقی از چوب بسازد و پس از اندودن آن به قیر و موم و مشک و ریختن زر سرخ و عقیق و ربزجد در آن، فرزند خود را در حالیکه گوهری شاهوار بر بازویش بسته و او را به پرند چینی گرم پوشیده است در آن نهاده و به آب می اندازد. او دو مرد همراه او می فرستد تا بداند آب با شیرخوار چه می کند.
روساخت داستان بیانگر این است که پسند تخت شاهی و سودمندی جهان داری او را به این کار واداشت. این برداشت بیرونی موجب گردیده همای چهرزاد به عنوان زنی شیفته قدرت و جاه طلب و دژ خرد شناخته شود و از این نظر با گشتاسپ مقایسه کردد اما دلایل و نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد می توان ژرف شناختی درست برعکس، از این داستان ارائه داد و او را نه چهره ای جاه طلب و پلید و خودخواه بلکه زنی رازدار، امانتدار، دانا و زیرک دانست که به نوعی با اسطوره نیز پیوند دارد. این دلایل به شرح زیر است:
- همای در شاهنامه زنی است دانشور، دادگر، بخشنده، نیک رأی و نیک کردار.
در وصف پادشاهی او آمده:
برای و بداد از پدر برگذشت
همی گیتی از دادش آباد گشت

نخستین که دیهیم بر سر نهاد
جهان را بداد و دهش مژده داد...

همه نیکویی باد کردار ما
مبیناد کس رنج و تیمار ما
(6، 354)
طرد کردن فرزند به دلیل جاه طلبی و سلطنت دوستی با ویژگی های شخصیتی این زن سازگار نیست زیرا:
- او هشت ماه کودک را نهانی نگه می دارد تا کمی بزرگ شود و آسیب پذیری کم تری داشته باشد و بعد او را به آب می افکند. اگر شرایط مناسب بود پس از هشت ماه هم این کار را نمی کرد و اگر نیتی شوم در سر داشت، هشت ماه او را نگه نمی داشت. همچنان که مادر موسی(ع) سه ماه فرزند را در کنار خود پرورد.
بدین سان همی بود تا هشت ماه
پسر گشت ماننده رفته شاه
(6، 355)
- دستیاران و یاری گران او آزادگان، پاک مغزان، پرشرمان و خردمندان می باشند و نه بی خردان و بی شرمان و جاه طلبان، این خود نشانه ای است بر خرد پسندی عملکرد همای در این ماجرا و موافقت خردمندان با این کار.
بیاورد آزاده تن دایه را
یکی پاک پر شرم و با مایه را...

بفرمود تا درگری پاک مغز
یکی تخته جست از درکار نغز
(6، 355)
- این تدبیر زمانی اندیشیده می شود که ایران در شرایط دشوار و بحرانی بسر می برد و خطرنابودی داراب را تهدید می کند. در بندهش آمده «چون شاهی به بهمن اسفندیاران رسید (ایرانشهر) ویران شد. ایرانیان به دست خود نابود شدند و از تخمه شاهی کس نماند که شاهی کند، ایشان همای، دخت بهمن، را به شاهی نشاندند»(فرنبغ دادگی، 1380: 140). ویرانی و نابودی، آن هم به دست خود ایرانیان، بر ایرانشهر غلبه کرده وتولد داراب نیز در آغاز سلطنت همای چهرزاد است یعنی زمانی که اوضاع سر و سامان نگرفته و بسیار بحرانی است چنین شرایطی اقتضا می کندکه همای فرزند را از خود دور کند تا او را از مرگ و نابودی برهاند.
- مرکب داراب در این سفر مانند حضرت موسی (ع) صندوقی است از جنس چوب که همای نهایت دقت و ظرافت و احتیاط را در ساختن و تعبیه کردن آن به کار می برد تا آسیی به کودک نرسد. آن را به قیر و موم مشک می انداید و بستری از دیبای روم در آن می سازد و جواهر و عقیق و زبرجد در آن می ریزد و کودک را به پرند چینی می پوشاند تا آسیبی نبیند و همه اینها نشان مهر او به فرزند است. این صندوق را نه تنگ تابوت بلکه کشتی نجات یک قهرمان در سفر اسطوره ای باید دانست.
- یکی از مهم ترین نشانه ها این است که گوهری شاهوار بر بازوی کودک می بنند تا روزی نشانه ی نام و هویت او باشد و بتواند از طریق آن به خانواده خود بازگردد. از سوی دیگر نمادی است که یابنده را به درک هویت کلی و شاهانه او رهنمون کرده و از آسیب و آزار وی باز می دارد. این نشانه آرزوی بازگشت فرزند در دل همای نشان می دهد.
ببستند پس گوهر شاهوار
ببازوی آن کودک شیرخوار
(6، 355)
-همای دو مرد به دنبال صندوق می فرستد تا بداند آب با شیرخوار چه می کند و شاید خطرات احتمالی را که او را تهدید می کند، دفع کند.
پس اندر همی رفت پویان دو مرد
که تا آب با شیرخواره چه کرد
(6، 356)
این داستان با حضرت موسی(ع) شباهت زیادی دارد. «به گفته فردوسی از آن روی که کودک را در آب روان یافته بودند، او را داراب نام نهاده اند، بلعمی این نام را آمیزه ای از «دار» در معنی درخت و «آب» دانسته است... داستان داراب به داستان موسی می ماند که او را نیز مام وی در خردی در تابوتی نهاد و به خیزابه های رود نیل سپرد، آنگاه که آسیه او را در آب گرفت، وی را موشه یا موسی نامید که در معنی«از آب گرفته شده» است.(کزازی، 1384: 861) در داستان حضرت موسی(ع) مادر هدف مقدسی دارد و فرمان الهی را اجرا می کند. شباهت این دو داستان می تواند قرینه ای بر شباهت انگیزه ی دو مادر در طرد فرزند نیز باشد. در داستان حضرت موسی، مادر برای انجام خویشکاری الهی و به فرمان خدا نوزاد را به آب می اندازد. چنان که در قرآن کریم آمده:« إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى‌ أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی‌ . آنگاه که با مادرت آنچه باید وحی کردیم، که او را در صندوق بگذار و آن را در دریا بیفکن، تا دریا او را به ساحل افکند تا دشمن من و دشمن او، او را بیابد و برگیرد؛ و در حقت مهربانی کردم تا زیرنظر من بارآیی. » ( طه 39-38)
-این که مادری از بیم جان فرزند، وی را از خود دور می کند رفتاری است که در شاهنامه چند بار دیده می شود و در همه ی آن هاانگیزه ی مادر مقدس است. فرانک مادر خردمند فریدون و فرنگیس مادر تدبیرگر کیخسرو نیز فرزندان خود را از بیم هلاک آنان از خود دور کردند و در این راه درد و رنجی فراوان تحمل کردند در هر دو مورد فرزند پس از بازگشت به شهریاری می رسد. لازم به ذکر است که در طرد شدن زال مادرش نقشی ندارد.
-در پایان داستان وقتی همای چهرزاد فرزند را می بیند نشانی از دلگیری و دلخوری در او دیده نمی شود و برعکس خشنود و خوشحال است؛ گنج و دینار می بخشد و بازگشت داراب را داده ای ایزدی می داند:
کنون ایزد او را به من باز داد
بپیروز نام و پی رشنواد

(6، 396)
-در شاهنامه بیتی از زبان همای آمده که قابل تامل است:
ببازوش بر بستم این یک گهر
پسر خوار شد چون بمیرد پدر
(6، 369)
او در این بیت انگیزه خود را بیان کرده است. مرگ پدر موجب خواری فرزند شده و مادر احساس خطرمی کند به خصوص که ساسان نیز با خشم از بهمن جدا شده و رفته بود. همای برای دور کردن فرزند از خواری و خطر او را طرد می کند و گوهری به امید بازگشت وی به بازویش می بنند. در جای دیگر به صراحت می گوید:
بدانید کز بهمن شهریار
جزین نیست اندر جهان یادگار
(6، 376)
این هشدار او که پس از برگشتن داراب است، نشان می دهد که او هنوز نگران تنها یادگار بهمن است. این نگرانی و اندیشه در دوره ی کودکی و نوجوانی او مسلماً بیشتر بوده است.
-پایدارترین زن تاجدار شاهنامه دوبار می گرید. اولین بار هنگامی است که نامه ای از رشنواد مبنی بر یافتن داراب می خواند و آن گوهر سرخ بسته شده بر بازوی او را می بیند:
چو آن نامه برخواند و یاقوت دید
سرشکش ز مژگان برخ برچکید

(6، 368)
و بار دیگر هنگامی است که او را می بیند:
چو آمد به نزدیک ایوان فراز
همای آمد از دور و بردش نماز

برافشاند آن گوهر شاهوار
فروریخت از دیده خون برکنار

پسر را گرفت اندر آغوش تنگ
ببوسید و ببسود رویش به چنگ

(6، 370)
این گریه ها نشان درد و رنج او در دوری سی و دو ساله از فرزند است. این فراق و دوری نمی تواند اختیاری و دل خواه او باشد، که اضطرار و اجبار او را وادار به این کار کرده باشد منطقی تر و قابل قبول تر است. او خود به صراحت به درد و رنج طولانی خود در طول سالهای پادشاهی اشاره می کند:
نبود ایچ ز اندیشه مغزم تهی
پر از درد بودم ز شاهنشهی

(6، 369)
در این بیت او درد و رنج خود از پادشاهی را ابراز می کند. از این رو نمی تواند جاه طلب باشد.
در طول این مدت او رازدار و امانتدار رازی بزرگ و امانتی گران (تخت شاهی) بود. پس از سی و دو سال رنج بار امانت را به داراب می سپارد.
همای آن زمان گفت با موبدان
که ای نامور با گهر بخردان

بسی و دو سال آنک کردم برنج
سپردم بدو پادشاهی و گنج

شما شاد باشید و فرمان برید
ابی رای او یک نفس مشمرید

(6، 371)
-دوری از دیار، بیابان پروری، حیوان پروری و طرد شدن از خانواده در مورد بسیاری از شاه پهلوانان ایرانی اتفاق افتاده است. «گروهی از شاه-پهلوانان ایرانی، به هنگام کودکی، از شهر و دیار خویش به دور می افتند، فریدون را از بیم ضحاک به البرز کوه دور دست شرقی می برند، زال را پدرش بر البرز کوه می نهد و کیخسرو در توران زمین زاده می شود. کوروش را به چوپانی می دهند تا وی را بکشد و او در کوهستان پرورده می شود، اردشیر بابکان را به اجبار اردوان، از فارس به نزد وی می فرستند و شاهپور پسر اردشیر نیز در کودکی دور از پدر پرورده می شود»(بهار، 1374: 38). بهرام گور نیز دور از دیار پرورده می شود.
این تکرار ریشه در اسطوره ها دارد. در هیچ یک از موارد نامبرده مادر نقشی مخرب و ویرانگر ندارد. این طرد شدن ها علاوه بر این که کودک را از خطر دور می کند، آغاز سفر اسطوره ای قهرمان برای رسیدن به کمال و دانایی و بازگشت دوباره نیز محسوب می شوند. قهرمان اسطوره باید از آزمون های دشواری بگذرد تا به کمال برسد.
این موضوع از نظر روان کاوی یونگ و مسئله ی کهن الگوها نیز قابل بررسی است. در ناخودآگاه جمعی انسان ها صورت های نوعی و الگوهای کهن ثابت و مشترکی وجود دارد که به سبب انگیزه های درونی یا بیرونی در خودآگاهی پدیدار می شوند و خود را به خودآگاهی می شناسانند و موجب شکل گیری رمزها و نمادهای بسیاری در اساطیر، مذهب، آثار ادبی و هنری می شوند. «صور نوعی عبارتند از همه ی مظاهر و تجلّیات نمونه وار و عام روان آدمی. ناخودآگاهی جمعی که از مجموع صور نوعی فراهم آمده، ته نشین همه ی تجارب زندگانی بشر از آغاز تا کنون است. صورت نوعی فی نفسه عنصر روانی است که در بخش تاریک ضمیر نهفته است. بدین سبب خود صورت نوعی ناپیدا و دست نیافتنی است. اما نمادهای معروف صورت نوعی آن را به ما می شناسانند.»(ستاری، 1366، صص 442-439). در این قسمت داستان یعنی به آب انداخته شدن داراب کهن الگوهایی چون آزمون، قهرمان، سفر، آب به هم پیوند خورده اند.
گذار از مراحل دشوار و پشت سر نهادن سختی ها برای رسیدن به آرمان مقدس، در آثار ادبی مختلف از جمله آثار اساطیری، حماسی،عرفانی، دینی و مانند آن فراوان دیده می شود. از نمونه های برجسته ی آن می توان هفت خوان ها را نام برد. در همه ی این آزمون ها تلاش و کوشش انسان برای رسیدن به یک آرمان مهم به گونه ای نمادین توصیف شده است. پیام اصلی و مشترک همه این آزمون ها این است که «پهلوان باید آزمون های دشوار را از سر بگذراند آنگونه که ا ز بی خردی و نادانی خالی شود و خردمند و دانا از ماجرا بیرون آید، در مرگ و تولدی رمزی و تمثیلی در خود بیمرد و چون مردی تازه از خود زاده شود»(مسکوب، 1374: 32). در این داستان نیز داراب باید از آزمونی نمادین بگزرد تا بتواند به شهریاری برسد.
اغلب دشواری های آزمون با سفر قهرمان آغاز می شود بسیاری از پهلوانان حماسه و اسطوره تن به سفرهای دشوار می دهند سفر از دیدگاه روانکاوی کارل گوستاو یونگ، روانکاو مشهور سوئیسی، نماد یک کهن الگو است. سفر از نمادهای تعالی است و نمادهای تعالی نمادهایی هستند که کوشش انسان برای رسیدن به این هدف را نشان می دهند. این نمادها محتویات ناخودآگاه را فراهم می کنند تا از آنجا به خودآگاه راه یابند و فعال شوند. یکی از رایج ترین آنها «سفر تنهایی» یا زیارت است که به نوعی سفر زیارت روحانی شباهت دارد که نوآموز در خلال آن به کشف طبیعت مرگ نایل می شود. اگر در این سفرها قهرمان از نظر درونی از ارزش ها فراتر نرود و فقط به کشف شیوه های نوین زندگی بسنده کند، فایده های نخواهد داشت. او رسیدن به آزادی و رهایی را در پایان این سفرها لازم می داند.(ر.ک. یونگ، 1387: 227-226).
سفر به ویژه سفر تنهایی در شاهنامه فراوان بوده و در هر سه بخش آن دیده می شود. این سفرها معمولاً در دوره کودکی و جوانی که دوره خامی، ناپختگی، نوآموزی و آغاز راه کمال است، شروع می شود. علاوه بر داراب قهرمانانی چون فریدون، کیخسرو، زال، گشتاسب، بهرام گور، سیاوش، رستم و اسفندیار در هفت خوان و نمونه هایی از این قبیل، مسافران سفرهای حماسی و اسطوره ای محسوب می شوند که به سوی مقصد کمال،خودآگاهی و پختگی گام برمی دارند. معمولاً سفر با بازگشت قهرمان به وطن خاتمه می یابد و بازگشت قهرمان، بازگشت کسی است که به باززایی وو کمال رسیده وآماده ی انجام کاری بزرگ است.
در سفر کمال و خودیابی همواره قهرمانی وجود دارد که هدفش رسیدن به کمال و معرفت است. او باید با پشت سر نهادن آزمون های دشوار، بین جنبه ی مثبت و منفی روان خود را تعدیل ایجاد می کند تا به سر منزل مقصود برسد.«اسطوره قهرمان رایج ترین و شناخته شده ترین اسطوره ها است. این الگو هم برای فردی که می کوشد شخصیت خود را کشف و تایید و تایید کند مفهوم دارد و هم برای جامعه ای که نیاز به تثبیت هویت جمعی خود دارد. باید توجه داشت که حال و هوای سرگذشت قهرمان در هردوره آن با روند انکشاف خویشتن خودآگاه فرد و مشکلی که در لحظه ای از زندگی خود با آن روبه رو می شود انطباق دارد. به بیانی دیگر، تحول نمایه ی قهرمان در هر مرحله از تحولات شخصیت انسانی بازتاب می یابد.(یونگ، 1387، 164-162) داراب قهرمان این آزمون است.
از دیگر نمادهای قابل بررسی آب و گذر از آب است. زیرا «گذار از آب نمادی اساسی از حمایت یزدانی قهرمان ایرانی است. در آب انداختن و به سلامت گذشتن از آب نیز به عنوان ورسرد در ایران باستان متداول بوده است. قدما معتقد بودند که آب گناهکار را نجات نمی دهد و بی گناه را از بین نمی برد»(رستگار فسایی، 1383: 125-124). داراب نیز باید از آب به سلامت بگذرد تا شایستگی خود را برای ادامه ی آزمون نشان دهد. فریدون و کیخسرو نیز که مانند داراب دور از مادر پرورش یافته بودند از آب می گذرند.
-در پایان داستان نشانی از قدرت طلبی و سلطنت دوستی همای دیده نمی شود. او به میل خود و با رغبت تمام، بدون هیچ ستیزه و مشاجره ای تاج بر سر فرزند می نهد و از گذشته پوزش می طلبد.
پسر را گرفت اندر آغوش تنگ
ببوسید و ببسود رویش به چنگ

بیاورد و بر تخت زریّن نشاند
دو چشمش ز دیدار او خیره ماند

چو داراب بر تخت شاهی نشست
همای آمد و تاج شاهی بدست

بیاورد و بر تارک او نهاد
جهان را بدیهیم اومژده داد
(6، 370)
مسافر سفرکمال پیروزمندانه بازگشته و مادر امانت پادشاهی را به او برمی گرداند. این قسمت داستان نیز از نظر کهن الگوی باززایی قابل بررسی است. در سفر دشوار خود شناسی و خودآگاهی انسان بیعت مرگ را کشف می کند و پس از آن دوبار حیات یافته و باززایی می شود. یونگ معتقد است در آیین آموزش اسرار نوآموز باید از هرگونه جاه طلبی و امیال و خواهش های خود چشم بپوشد و آزمون را بپذیرد و در حقیقت او باید آماده مرگ شود چه آزمون آسان و چه دردآور باشد. در هر صورت هدف،تجربه نمادین مرگ است و پس از آن دمیده شدن روح نمادین تولد دوباره.(ر.ک.یونگ، 1387: 196-195). داراب نیز نوآموزی است که تن به آزمونی دشوار داد و تا آستانه ی مرگ پیش رفت و دوباره حیات یافت و به صفات نیکوی انسانی آراسته گشت. تا جایی که گویی مرگ نمادین سرآغاز دوران پختگی و حیات متعالی او و نجات یافتنش، تحقق کهن الگوی تولد ثانوی است.

نتیجه گری

آن چه ذکر شد نشان می دهد همای با زنانی چون مادر حضرت موسی (ع)، فرانک و فرنگیس قابل مقایسه است و خویشکاری این مادر تاجدار را می توان از نوع خویشکاری آن ها دانست. او ویژگی های اسطوره ای دارد و همچون مادران مذکور، پس از سپردن پادشاهی به فرزند و انجام خویشکاری خود با آرامش و خشنودی کنار می رود و در حقیقت از درد و رنج یک مسئولیت مهم آزاد می شود.
بزرگی و شاهی و لشکر وراست
بدو کرد باید همی پشت راست
(6، 371)
بانویی خردمند عهده دار نقش های سایسی و اسطوره ای چون شهریاری، زادن فرزندی تاریخی-اسطوره ای، طرد کردن فرزند و به آب افکندن او و رازداری یک راز اسطوره ای می شود. او این نقش را به خوبی ایفا می کند و به فرجام می رساند اما در تحلیل و تفسیر انگیزه ی واقعی و نهفته اش به او ظلم شده و رنج های سی و دو ساله او پاس داشته نشده است. این که انگیزه او از طرد کردن فرزند پسند تخت شاهی بوده، داوری است که از بیرونی ترین لایه های داستان به دست آمده است. رمزشناسی داستان پرده از فلسفه ی کار همای برمی دارد و او را در زمره ی زنان مقدس اسطوره ای قرار می دهد که در حماسه و اسطوره نقش آفرین و کارسازند.
او را می توان مقتدرترین ولی مظلوم ترین زن شاهنامه دانست. مظلومیتی که ناشی از نسبت هایی که در طول حیات این داستان به او داده اند و چندان روا و شایسته ی او نبوده است.

پی‌نوشت‌ها:

* دانشیار دانشگاه اصفهان
** دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان

منابع تحقیق :
1- قرآن کریم، ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی، تهران، انتشارات دوستان، چاپ سوم، 1380.
2- بهار، مهرداد(1374)، جستاری چند در فرهنگ ایران. انتشار فکر روز، چاپ دوم، تهران.
3- رستگار فسایی، منصور(1383). پیکر گردانی در اساطیر، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول، تهران.
4- ستاری، جلال (1366). رمز و مثل در روان کاوی. انتشارات توس، چاپ اول، تهران.
5- فردوسی، ابوالقاسم(1379). شاهنامه، متن انتقادی از روی چاپ مسکو (چهار مجلد)، به کوشش سعید حمیدیان، چاپ پنجم، نشر قطره، تهران.
6- فرنبغ دادگی، بندهش (1380). گزارش بهار، مهرداد، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران.
7- کزازی، میرجلال الدین (1384). نامه ی باستان. جلد ششم، انتشارات سمت، چاپ اول، تهران.
8- کیا، خجسته (1371). سخنان سزاوار زنان در شاهنامه ی پهلوانی، انتشارات فاخته، چاپ اول، تهران.
9- مسکوب، شاهرخ(1374). تن پهلوانان و روان خردمند، (مجموعه مقالات)، انتشارات طرح نو، جاپ اول تهران.
10- موسوی، سیدکاظم وخسروی، اشرف(1389). پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه ی فردوسی، انتشارات علمی-فرهنگی، چاپ اول، تهران.
11- یونگ، کارل گوستاو(1387). انسان و سمبول هایش. ترجمه ی محمود سلطانیه، جامی، چاپ ششم، تهران.
ب) مقالات:
12-آنیما و راز اسارات خواهران همراه در شاهنامه فردوسی، سیدکاظم موسوی و اشرف خسروی، پژوهش زنان دانشگاه تهران، دوره ی 6، شماره ی3، پاییز 1387، صص: 153-133.
13- حلیل روانکاوانه ی رودابه و سودابه. اسحاق طغیانی و اشرف خسروی، کاوش نامه، دانشکده ادبیات-یزد.
14- نماد و جایگاه آن در بلاغت فارسی، حسین آقاحسینی و اشرف خسروی، بوستان ادب شیراز، 1389.

منبع مقاله : 

اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول  




 



ادامه مطلب ...